پارت
پارت۱۶
جون با خواهرش مواجه شد خواهری که همیشه فکر میکرد بعد از اون اتفاق دیگه خبری ازش نخواهد بود شاید جونگکوک نشون نمیداد ولی حسابی عذاب وجدان داشت و از کاره خودش ناراحت بود و همیشه دلتنگ خواهرش بود
وقتی خواهرش و دید نفهمید چطور قطره ای اشک از چشاش افتاد
جونگکوک:جی..جین ائه
جین ائه به سختی سرش و برگردوند
جین ائه:تو دیگه چی میخوای ها(گریه)
جونگکوک نزدیکش رفت و بغلش کرد ولی جین ائه
جین ائه:ولم کن نمیخوام ببینمت
جونگکوک:اینجوری نکن
جین ائه:چطوری نکنم زندگیم و نابود کردین الان که داشت خوب پیش میرفت و همه چیز داشتم دوباره سرو کله همتون پیدا شد دست از سرم بردارید
جونگکوک:من..من واقعا متاسفم
جین ائه:دیگه خیلی دیره خیلی زیاد نه من دیگه ادم قبل میشم نه همه چیز قراره مثل قبل بشه
جونگکوک:درستش میکنم
جین ائه قرص های کنار تخت و همرو غورت داد و بعد هم با چاقو رگ دستش و زد و آخرین حرفش این بود
جین ائه:دیگه بسه دیگه نمیتونم دیگه نمیکشم شاید حداقل اونور زندگیم بهتر باشه هوم پس خداحافظ
جین ائه چاقو رو محکم روی دستش کشید و بعدش سرش گیج رفت و بیهوش شد
جونگکوک:نه نه نهههههه
جین ائه رو بغل کرد و به بیمارستان برد انقدر سریع رانندگی کرده بود که نفهمید چطور رسیددکترا بعد از معاینه فهمیدن بریدگی به رگ رسیده و خیلی عمیقه سریع به اتاق عمل بردن جین ائه رو
جونگکوک حسابی ترسیده بود
که گوشیش زنگ خورد تهیونگ بود جواب داد
تهیونگ:کجایی تو
جونگکوک:بیا بیمارستان اسان
تهیونگ:چرا چیشده
جونگکوک:فقط بیا
تهیونگ:باشه اومدم
تهیونگ سریع به بیمارستان رفت که توی حیاط جونگکوک و عصبی دید
جونگکوک وقتی تهیونگ و دید به طرفش رفت و با مشت شروع به زدنش کرد بعد از چند دقیقه با اثرار بقیه دیگه زدن و تموم کرد
جونگکوک:من فکر میکردم تو راست میگی حرف خواهرم و باور نکردم ولی تو تو چطور تونستی همچین کارایی توی اون سن با اون بچه بکنی هان؟چرا دست از سرش برنداشتی چرا هان اتفاقی که برای خواهرت افتاد تقصیر خودت بود نه کس دیگه ایه خودتو درست کن بفهم تو زندگیش و نابود کردی زندگی خواهرت هم نابود کردی
تهیونگ:
....................
جون با خواهرش مواجه شد خواهری که همیشه فکر میکرد بعد از اون اتفاق دیگه خبری ازش نخواهد بود شاید جونگکوک نشون نمیداد ولی حسابی عذاب وجدان داشت و از کاره خودش ناراحت بود و همیشه دلتنگ خواهرش بود
وقتی خواهرش و دید نفهمید چطور قطره ای اشک از چشاش افتاد
جونگکوک:جی..جین ائه
جین ائه به سختی سرش و برگردوند
جین ائه:تو دیگه چی میخوای ها(گریه)
جونگکوک نزدیکش رفت و بغلش کرد ولی جین ائه
جین ائه:ولم کن نمیخوام ببینمت
جونگکوک:اینجوری نکن
جین ائه:چطوری نکنم زندگیم و نابود کردین الان که داشت خوب پیش میرفت و همه چیز داشتم دوباره سرو کله همتون پیدا شد دست از سرم بردارید
جونگکوک:من..من واقعا متاسفم
جین ائه:دیگه خیلی دیره خیلی زیاد نه من دیگه ادم قبل میشم نه همه چیز قراره مثل قبل بشه
جونگکوک:درستش میکنم
جین ائه قرص های کنار تخت و همرو غورت داد و بعد هم با چاقو رگ دستش و زد و آخرین حرفش این بود
جین ائه:دیگه بسه دیگه نمیتونم دیگه نمیکشم شاید حداقل اونور زندگیم بهتر باشه هوم پس خداحافظ
جین ائه چاقو رو محکم روی دستش کشید و بعدش سرش گیج رفت و بیهوش شد
جونگکوک:نه نه نهههههه
جین ائه رو بغل کرد و به بیمارستان برد انقدر سریع رانندگی کرده بود که نفهمید چطور رسیددکترا بعد از معاینه فهمیدن بریدگی به رگ رسیده و خیلی عمیقه سریع به اتاق عمل بردن جین ائه رو
جونگکوک حسابی ترسیده بود
که گوشیش زنگ خورد تهیونگ بود جواب داد
تهیونگ:کجایی تو
جونگکوک:بیا بیمارستان اسان
تهیونگ:چرا چیشده
جونگکوک:فقط بیا
تهیونگ:باشه اومدم
تهیونگ سریع به بیمارستان رفت که توی حیاط جونگکوک و عصبی دید
جونگکوک وقتی تهیونگ و دید به طرفش رفت و با مشت شروع به زدنش کرد بعد از چند دقیقه با اثرار بقیه دیگه زدن و تموم کرد
جونگکوک:من فکر میکردم تو راست میگی حرف خواهرم و باور نکردم ولی تو تو چطور تونستی همچین کارایی توی اون سن با اون بچه بکنی هان؟چرا دست از سرش برنداشتی چرا هان اتفاقی که برای خواهرت افتاد تقصیر خودت بود نه کس دیگه ایه خودتو درست کن بفهم تو زندگیش و نابود کردی زندگی خواهرت هم نابود کردی
تهیونگ:
....................
- ۴.۶k
- ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط