پنجشنبه روز عجیبیست

پنجشنبه روز عجیبیست،
غرق در حجم زیادی از سردرگمی
آخر هفته است و هراس از شروع بعدی دارد!
پنجشنبه نمیداند چه باید باشد،
یک روز تعطیل در کنار تو،
یا بغضی عمیق در گلوی من.
پنجشنبه گاهی دلش میگیرد،
مثل انسان ها
چای دم میکند،
مینشیند کنارم در حیاط خانه،
گوش میدهد به صدای گذر ابرها
پنجشنبه که میرسد،
نمیدانم چه کنم،
گیر کرده ام میان غروب جمعه،
و چشم هایی که به باز شدن در خشک شدند
دیدگاه ها (۵)

هیچوقت نمی توانیچیزی را کهقرار است از دست بدهینگه داری ، فهم...

‏یوقتا بی هوا برو بهش بگو زندگی بدون اون برات جهنمی بیش نیست...

#ای باب الحوائج چه سخت است و دردناک، دیدن چشمان خیس و بارانی...

امشب رضا ز سوز جگر گریه می‏کندمانند سیل ز ابر بصر گریه می‏کن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط