از جام چشمت ای دوست پیکی بده خمارم

از جام چشمت ای دوست پیکی بده خمارم
مست از شراب رویت گفتم که بی قرارم

نوشین لبم کجایی از ما چرا جدایی؟
لطف و عنایتی کن بنشین تو در کنارم

ببرم نشسته بر راه در زیر نور این ماه
آهوی وحشی من شاید شوی شکارم

ای نازنین ترین یار بوسه بده تو بسیار
لبریز از آن لبانت در زیر شاخسارم

حسرت نباشد اینک لب دادی و فشردم
به به چه روز خوبی ای بهترین عیارم

آن شال مشکی ات را بردار تا ببینم
مویت شرابی ت ای، زیباترین نگارم

منظومه تنت که شمسی ترین بهاراست
سیاره کن بیاور گردان تو در مدارم

یک آن جدا نباشد فکرم ز جانت ای گل
عمرت چو گل نباشد ای یار غمگسارم
دیدگاه ها (۴)

میخواهم "عشـــق" بماندو لبخنـــدے که هـدیه لبهاےِ تــوستمیخـ...

دست هایـمان را بہ هم قفـل کنیمفقط یـادت باشدکلیـد را جایـے ب...

غمِ تنهایی عذاب است به یادت چه کنم دلِ سر گشته یِ من ...

پیشکش میکنم "عشق " و "رفاقت" و "مهربانی"را به همه کسانی که،...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط