P

P⁷


لحظه‌ای که «ا.ت» و تهیونگ در حال تعریف کردن واقعیت رابطه خود هستند، در حالی که خطر لو رفتن و واکنش‌های بعدی وجود دارد.

---

شب در اتاق شاهزاده تهیونگ غرق در سکوت و نور مهتاب بود. وقتی تهیونگ در را پشت سر «ا.ت» بست، دیگر خبری از آن فاصله رسمی در سالن غذاخوری نبود. او با دستانی محکم، اما با نگاهی مملو از حس عمیق، «ا.ت» را به سمت خود کشید.

**تهیونگ:** «آمده‌ای. خوب است. همانطور که قول دادم، شب اول به اتاق تو نیامدم و این مردن از سختی بود، چون هر لحظه از روز را به تو فکر می‌کردم. اما باید به حرف‌هایم وفادار می‌بودم تا حواس دشمنانمان پرت شود.»

او نفس عمیقی کشید و چشمانش را به «ا.ت» دوخت. «تو به لیا گفتی کوه، زندان است و من را به چالش کشیدی. من آن چالش را پذیرفتم. لیا فکر می‌کند تو فقط برای بقا آمده‌ای، اما امشب به تو نشان خواهم داد که چرا تو انتخاب من هستی، نه یک وصله موقت.»

تهیونگ، با حرکتی آهسته و با احترام، دستش را دور کمر «ا.ت» حلقه کرد و او را به خود نزدیک ساخت. در آن لحظه، تمام تردیدها و ترس‌های «ا.ت» محو شد. او در آغوش کسی بود که در ظاهر، همسر دومش بود، اما در باطن، اولین و شاید تنها انتخابی بود که قلب شاهزاده را به لرزه درآورده بود.

**«ا.ت»،** زمزمه کرد تهیونگ، **«تو نباید برای سهم کسی بجنگی. سهم تو، تمام سلطنت من است. فقط باید صبر کنی تا زمانش برسد.»**

آن شب، شب اولین ملاقات واقعی آن‌ها بود؛ شبی که پیمان میان آن‌ها بسته شد، پیمانی که فراتر از تمام قوانین درباری و ازدواج‌های سیاسی بود.

***

صبح زود، قبل از طلوع آفتاب، «ا.ت» با قلبی آرام‌تر اما همچنان محتاط، از اتاق تهیونگ خارج شد و به اتاق خود بازگشت تا آماده روز جدید شود. او می‌دانست که حالا بزرگترین ریسک را پذیرفته است.

در سالن غذاخوری، سوبون با لبخندی مرموز منتظر او بود.

**سوبون:** «آبجی، شب گذشته خیلی دیر به اتاق من سر نزدی. خیالم داشت از بابت آن مرد جوان راحت می‌شد که دیدم تو هم مثل او، یک قانون‌شکن هستی.»

«ا.ت» با حالتی کاملاً خونسرد، قهوه‌اش را مزه کرد. «سوبون، هر چیزی که در اینجا اتفاق بیفتد، تا زمانی که زیر سایه دستورات پادشاه باشد، قانونی است. شب گذشته، من فقط طبق وظایفم رفتار کردم تا شایعات بیشتر نشود.»

درست در همین لحظه، لیا با چهره‌ای بی‌حالت و چشمانی خسته وارد سالن شد. او مستقیماً به سمت میز آمد و با لحنی که سعی داشت عادی باشد، خطاب به «ا.ت» گفت: «امروز باید برای مراسم نهایی آماده شویم. خوب است که تو خوب استراحت کرده‌ای، زیرا ملکه می‌خواهد که تو لباس‌های عروسی را با من چک کنی.»

«ا.ت» با آرامش سرش را تکان داد. «البته بانو لیا. هر کاری که لازم باشد.»

سپس، «ا.ت» در یک حرکت غیرمنتظره، سوبون را مخاطب قرار داد و گفت: **«راستی سوبون، دیشب از شاهزاده پرسیدم که چرا آن شب در جنگل به اسب‌های ما رسیدگی نکردی؟»**

سوبون که کاملاً غافلگیر شده بود، آب دهانش را قورت داد. «من... من سرگرم چیز دیگری بودم.»

«ا.ت» با لبخندی مرموز ادامه داد: **«عجیبه. شاهزاده تهیونگ گفتند که شب گذشته یک نفر را در راهرو بیرون اتاقش دیده که با عجله دور می‌شده، و او فکر کرده شاید شما بوده‌اید که از ترس دیده شدن، در اتاق شاهزاده را چک می‌کردید. گفتی شاهزاده گفتند...»**

سوبون رنگ باخت و مستقیماً به لیا که در حال نوشیدن آب بود نگاه کرد. لیا از این حرف «ا.ت» به وضوح دچار اضطراب شد. این حرکت «ا.ت» یک تله بود: او با اشاره غیرمستقیم به تهیونگ، لیا را متهم کرد که در شب اول منتظر بوده و به حریم شاهزاده سرک کشیده است، همان کاری که خودش دیشب انجام داده بود!

لیا از جا برخاست، بدون اینکه حرفی بزند، با چهره‌ای برافروخته از سالن خارج شد و سوبون نیز با نگاهی متعجب و کمی ترسیده، به دنبال او رفت.

«ا.ت» به آرامی به سوبون که سر جایش ایستاده بود، نگاه کرد و با صدایی که فقط سوبون بشنود، گفت: **«هر کسی که بخواهد از گذشته من یا شاهزاده استفاده کند، باید بداند که من دندان‌های تیزی دارم، حتی اگر لباسی از ابریشم پوشیده باشم.»**

---
اکنون لیا و سوبون تحت فشار قرار گرفته‌اند و «ا.ت» موقعیت خود را در قصر تثبیت کرده است. مرحله بعدی چیست؟ آیا باید به آماده‌سازی عروسی ادامه دهیم یا به فکر یک حرکت استراتژیک علیه لیا باشیم؟
دیدگاه ها (۰)

P⁸حالا که «ا.ت» با موفقیت اولین ضربه را به لیا وارد کرده و م...

p⁹---مراسم ازدواج در تالار اصلی قصر با شکوهی خیره‌کننده برگز...

P⁶شاهزاده حمایتش را اعلام کرده و موازنه قوا تغییر کرده است. ...

P⁵بسیار خوب، این شما و پارت بعدی داستان، جایی که شاهزاده شاه...

love Between the Tides

love Between the Tides¹⁸ ا/ت خیلی احساس ترس تو خونه ی تهیونگ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط