رمان غریبه ی آشنا

p²⁷

ویو صبح
ات

با دل‌درد شدیدی از خواب بیدار شدم تهیونگ نبود...از روی تخت بلند شدم و ملافه رو پیچیدم دور خودم و رفتم سمت اتاقم رفتم سرویس و کارهای مربوطه رو انجام دادم و ی دست لباس پوشیدم(میزارم)بعد هم ی میکاپ لایت انجام دادم و موهامو. شونه کردم و رفتم پایین ...ته داشت میز صبحونه رو حاضر میکرد و آجوما هم غر غر میکرد که بشینه با دیدن اون صحنه خندم گرفت...سلام😊
ته : سلام خانوم کیم
ات : اجوما...
آجوما : فک کنم مزاحمم من برم ...با خنده می‌ره
ات : ته زشته
ته : چی؟!.. اینکه دارم فامیلی همسرم رو صدا میکنم (از کمر آت می‌گیره و به خودش نزدیک میکنه)بوسیدش😐😎...² مین بعد ...به به عجب صبحونه ای...اجوماااا...
آجوما : بله پسرم؟!
ته : لطفاً زحمت بقیه ی میز رو بکش ...من با خانوم کوچولو کاردارم
ات : چی میگی؟!...خنده
ته : شاید...ابرو هاشو بالا میندازه
ات : ته از کمرم گرفت و منو هل داد روی کاناپه و قلقلکم داد...مث شتر جیغ میزدم و می‌خندیدم😐😂..ت..ته ..و...ولم کن. خنده ی بلند و اشک‌...
ته : این شد صبح بخیر...دوباره لبام رو گذاشتم رو لبای آت و آروم مک میزدم...
آجوما : عجب زمونه ای شده😐
ات : والا به خدا خجالتم نمیکشن😐
ته : هی شما دوتا چی میگید
آجوما : هیچی
ات : ....
دیدگاه ها (۱۳)

استایل آت در پارت ۲۷

کیوتی ها میخوام براتون رمان بزارم

رمان غریبه ی آشنا

اخلاقم دارم 😂پیش به سوی ثبت ناممم

نام فیک: عشق مخفیPart: 56ویو ات*م. چقد حسود شدی دختر*خندهروم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط