خواهشش کردم بمان اما لجاجت کرد و رفت

خواهشش کردم بمان اما لجاجت کرد و رفت
عاشقش بودم ولی یک شب خیانت کرد و رفت
.
یک دم آن سنگی که روزی میزدم بر سینه ام
دعوتِ رودی خروشان را اجابت کرد و رفت
.
بعد از او هم هر کسی از من سراغش را گرفت
نیشخندی زد سپس با سر ملامت کرد و رفت
.
قایقی دلتنگ بودم در پی اش اما مرا
پیشِ چشمِ ناخدا غرقِ خجالت کرد و رفت
.
رازِ دل را دکترم فهمید اما دم نزد
دکترم هم با دلی خونین طبابت کرد و رفت
. #محمد_نهاوندی

┅┄ ❥❤ ❥ ┄┅┄
دیدگاه ها (۱)

بیمِ آن دارم ...که زیاد با تو سخن بگویم...مبادا خسته شوی...و...

برای دوست داشتنتحق انتخابی نداشتم...دُرست مثل انتخاب خانواده...

قرار بود پارچه کت و شلواری اهدایی به مدرسه، میان شاگردان قرع...

عـــزیز دلمبا نگاهت مرا بدوزبه هرجا که دلت می‌خواهد ..بدوز ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط