هر شب

هر شب ...
یک نفر در من به صلیب کشیده می‌شود!
یک نفر که می خواهد ...
آن تیکه از قلبم ...
که برای تو نگه‌داشته‌ام را بکَند ...
و پرتش کند...
یک نفر که مرا از من می‌کشاند ...
به سمتِ نابودی...
به سمت هیچ....
اما بدان!
تو همان دستان من هستی ...
که می‌گیرم جلوی چشمانم....
تو همان نگاهی هستی ...
که از ماه دریغ نمی‌کنم....
تو همان تپشی هستی ...
که با کوبیدن‌ات...
به خودم ...
و ضربان های این قلبِ ناچیزم می‌آیم...
من به صلیب می‌کشم ...
هر آنچه که بخواهد...
مرا با تو قیاس کند....
و کجای جهان را دیده‌ای ...
که در آن قدم بگذاری ...
و ناچیز باقی بماند؟...
هر شب در قلبم، خون به پا می‌شود...
من برای حضور تو...
تمام تپش‌های اضافه را می‌کُشم...
دیدگاه ها (۱)

نه آنکه غمی نباشد...هست...اما خودتان می دانید...درد به مغز ا...

پیر شدیم و نفهمیدیم ...دوست داشتن ...ارزشش بیشتر از نبخشیدن ...

تو را به زبان اسپانیایی دوست دارم...در هوس دیوانه‌وار رقص فل...

بچه که بودم...آرزویم این بود بزرگ که شدم...تمامِ موزیک هایِ ...

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط