جان من

جانِ من...
شاید در جهانی دیگر،
جایی میان افقِ خاموشِ ستارگانِ خسته،
در سرزمینی که مرگ و زندگی مرز نمی‌سازند،
ما دوباره همدیگر را خواهیم یافت.
نه در ازدحام این زمین فراموش‌کار،
که در خلوتی بی‌انتها،
آنجا که نفس‌ها بوی ابدیت می‌دهند،
و زمان، جرأتِ عبور از میانِ ما را ندارد.
شاید در آن جهان،
تو با نوری بر تن و من با خاکی بر دل،
از دو انتهای هستی به‌سوی هم روان شویم،
و در میانه‌ی آسمان،
چنان در هم بپیچیم
که خدا از تماشای‌مان سکوت کند.
آنجا، دیگر نامی نیست،
نه جدایی، نه تردید، نه فاصله.
آنجا تنها آغوش است و تپشِ ابدیِ بودنِ من و تو،
که به هزار زبانِ خاموشی، عشق را فریاد می‌زند.
جانِ من...
شاید در جهان دیگری،
در شبی که ستارگان به احترام‌مان می‌رقصند،
من سرم را بر شانه‌ات بگذارم
و از چشمانت بنوشم،
همان‌گونه که رود از سرچشمه.
و شاید آن‌گاه بفهمیم
تمام دردهای این جهان،
پله‌هایی بودند تا به هم برسیم،
تا در انتهایِ رنج،
معنای عشق را به شکلِ آغوشی بی‌انتها
درک کنیم.
جانِ من...
دست‌هایم بالاخره دست‌هایت را خواهند یافت،
و سکوت میان ما
به آغوشی بی‌پایان بدل خواهد شد.
🤍🌻
دیدگاه ها (۰)

انتخابش بود کهبا تمام دردها و رنج هاوسط پاییزی ترین روزهای ز...

.اندوه، شبیه خون در رگ‌هایم جریان دارد. از قلبم عبور می‌کند،...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط