مرورگر شما از پخش ویدیو پشتیبانی نمی‌کند.

~~~فیک ھمسر مخفی~~~

پارت : ۲۰

جونگکوک :

با عصبانیت قدم بر میداشت
هر گاه به گستاخی دخترک فکر میکرد خون در رگ هایش منجمد میشد
آن هم جلود خدمه هایش!
با انکه دختر کوچولویش را دوست داشت اما اگر او را تنبیه نمیکرد از فردا همه سوار بر کولش میشدند
در را به آرامی باز کرد
دختر جنین وار در خود جمع شده بود!
ناگهان لبخندی بر لبانش نشست اما تند ان را به اخم تبدیل کرد
به سمت دخترک راه افتاد دستی بر موهایش کشید و زمزمه وار گفت :
_تو فقط مال منی!
________________________________________________________

ا.ت :
چشمامو باز کردم اتاق غرق تاریکی بود
یهو یاد مادرم افتادم بغض بدی بر گلوم نشست! چشمام اشکی شد
تند بلند شدم به سمت در اتاق رفتم
دستگیره رو پایین کشیدم ، قفل بود!
دیدگاه ها (۱۰)

~~~فیک ھمسر مخفی~~~

~~~فیک ھمسر مخفی~~~

~~~فیک ھمسر مخفی~~~

~~~فیک ھمسر مخفی~~~

ماسه ها قهوه ای رنگ به دخترک احساسی فراتر از ارامش میبخشیدند...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط