محو چشمان تو بودم

محو چشمانِ تو بودم
که به دام افتادم
صید را زنده گرفتی و
به کشتن دادی
پدرعشق بسوزدکه زمن
هیچ نمانده نفس و هیچ رمق وهیچ نشان....
دیدگاه ها (۰)

نه زمین شناسم نه آسمان پردازگرفتارم،گرفتار چشم های تویک نگاه...

عادت شده من را که دگر بی تو بمانم! هرچند که هر لحظه برایت نگ...

حالا باز دوباره وقتش شده که برای تو بنویسم . باید جز به جز ا...

امر به معروف برای اصلاح جامعه واجب است بحارالانوار ج۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط