‌ ‌ ౨ৎ⠀⠀ׄ⠀⠀. ⠀ ꙆɩttꙆᥱ 𝗯𝘂𝗻𝗻𝗶𝗲 ⠀ׅ⠀ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌

وقتی ساعت از ده شب گذشت، فلیکس زیر باران پاییزی
پشت پنجره اتاق یونا ایستاده بود. دستش را روی شیشه سرد گذاشت و یونا از پشت شیشه، کف دست خود را به کف دست او چسباند، انگار که این باران سرد تنها حایل بین جهان آنهاست.

"پدرم می‌گوید تو را نخواهم دید دیگر." یونا با چشمانی نمناک گفت.

"اما من هر شب اینجا خواهم بود." فلیکس با همان نگاه ثابت و پر از اطمینانی که یونا را سال‌ها پیش دلباخته کرده بود، پاسخ داد. "حتی اگر باران تگرگ باشد، حتی اگر برف بیاید."

آنها از کودکی همبازی بودند. فلیکس، پسر ماهیگیر محله فقیرنشین، و یونا، دختری از خانواده اصیل و سرشناس شهر. عشقشان داستان تازه‌ای نبود، اما پایانش تکراری می‌نمود: مخالفت خاندان یونا و نصیحت‌های بی‌پایان درباره "ناموس خانواده" و "آبروی اجتماعی".

آن شب، فلیکس یک ستاره دریایی کوچک –از آخرین سفرش به ساحل– به یونا داد. "این را نگه دار. به تو قول می‌دهم روزی می‌آیم و تو را به کنار دریا می‌برم. جایی که فقط صدای موج و آواز مرغان دریایی باشد."

یونا ستاره را در مشتش فشرد. "آنقدر صبر می‌کنم تا ستاره‌های آسمان هم به خواب بروند."

اما خانواده یونا نقشه‌های دیگری داشتند: وصلت با پسر تاجر بزرگ شهر. نامزدی اجباری، مجالس پر زرق و برق، و یونا که مثل عروسکی چوبی لبخند می‌زد و چشم به پنجره داشت.

شبی که باد زمستانی پنجره‌ها را به لرزه درآورد، فلیکس نیامد. صبح روز بعد، یونا شنید که قایق پدر فلیکس در طوفان شب گذشته غرق شده است.

تمام شهر گفتند فلیکس و پدرش ناپدید شده‌اند. یونا نه.
او هر شب ستاره دریایی را در دست می‌گرفت و به امواج خیال پناه می‌برد.

یک سال بعد، در مراسم نامزدی یونا با آن پسر تاجر، خدمتکار پیر خانواده با چشمانی گشاده نزد یونا آمد و چیزی در دستش فشرد: همان ستاره دریایی خشکیده.
"پسر ماهیگیر... آمده. در بندرگاه منتظرت است."

یونا بدون لحظه‌ای درنگ، دامن سفید نامزدی را بالا زد و از میان مهمانان متعجب گذشت. او در خیابان‌های تاریک دوید، به سمت بوی نم دریا، به سمت نگاه ثابت فلیکس.

فلیکس زنده بود. نه فقط زنده؛ با قایقی نو و امیدی که از دل امواج خروشان بیرون کشیده بود.
وقتی یونا رسید، او تنها گفت: "ستاره‌های آسمان هنوز بیدارند."

و آنها با هم، دور از خشم خانواده و قضاوت شهر، به سوی افقی رفتند که فقط از آن خودشان بود.

لایک نمیکنی کوشولو ددی؟
دیدگاه ها (۱)

جدایی به وقت پاییز

𝘗1

‌‌: 사랑 ‌‌‌𝂄 𝗜 𝗸𝗻𝗼𝘄 𝘆𝗼𝘂 𝗹𝗼𝘃𝗲 𝗺𝗲

‌‌: 사랑 ‌‌‌𝂄 𝗜 𝗸𝗻𝗼𝘄 𝘆𝗼𝘂 𝗹𝗼𝘃𝗲 𝗺𝗲

رمـان زخٰم عشق تـو پـارت هشت🌷✨︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ...

رمان: زخم عشقِ توپـارت اول🙇🏻‍♀️💓︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۫...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط