کهنه سرباز است و در دستش سلاحی تازه دارد

کهنه سرباز است و در دستش سلاحی تازه دارد
عشق هر روزی که می آید نگاهی تازه دارد

هرچه بی رحمانه خون می ریزد و جان می ستاند
باز هم در قلب انسان ها سپاهی تازه دارد

سال های سال ویرانی به بار آورده آما
پا به هرجا می گذارد سر پناهی تازه دارد

من که می پنداشتم از عقل فرمان می برم هم
ناگهان دیدم که قلبم پادشاهی تازه دارد

کوه بودم، آمد و لرزیدم و درهم شکستم
شکر... حالا شانه هایم تکیه گاهی تازه دارد

دیگران گفتند زود از یاد خواهی برد او را!
آه... اما سینه ام هر روز آهی تازه دارد

می رسد حتی اگر در ها به رویم بسته باشد
پشت این دیوار ها، تقدیر راهی تازه دارد
دیدگاه ها (۱)

قدر نشناس عزیزم نیمه من نیستیقلبمی اما سزاوار تپیدن نیستی!ما...

من دختر مغرور مسلمانم و هر روز جنگیست میان من و این شوق تمنا...

تقصیر خودم بود، تو تقصیر نداریچون خواب دم صبحی و تعبیر نداری...

غریبِ پای به گل مانده برگ و بار تو کو؟دلِ من ای دلِ پژمرده! ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط