ظهور ازدواج پارت
ظهور ازدواج پارت ۴۹۸
به مرد مهربون و دوست داشتیم خیره شدم که همونجور که توي راهرو جلوي در سرویس رو زمین نشسته بودم سرش
روي پاهام بود و خوابش برده بود.
حالش اصلا خوب به نظر نمیومد و نمیخواستم این خواب
رو حرومش کنم شاید با خوابیدن بهتر شه..
ریه هاش دارن خيلي آزارش میدن.. به هر بوي شديدي حساسه..
نباید انقدر بهش بي تفاوت باشه..
باید بره دکتر..من میدونم همه این درداش با سیگار تشدید شده
ریه هاش با سیگار داغون تر شدن..
اخ جيمین چي بگم بهت اخه؟
حالا خداروشکر که چند وقته میگه نمیکشم. میدونم که
راست میگه..وقتي اينجور میبینمش دلم میشکنه..
هنوز رنگ پریده بودواقعاً نگرانش بودم
اروم دستمو رو گونه اش گذاشتم..یخ یخ بود.
دلم هوري ريخت..خيلي غير طبيعي سرده نکنه چیزیش بشه؟
لرزون دستشو توی دستم گرفتم و اروم ماساژش دادم تا
بلکم یه کم گرم شه..حتما موزاییکم زیرش سرده..مریض میشه..
اما دلمم نمیاد بیدارش کنم.چیکار کنم؟
اشفته و نگران با دل پیچه نگاش کردم. دلم به طرز عجیبی داشت به هم میپیچید.لعنتي..هي ميگرفت و هي ول میکرد.
نفسم رو بیرون دادم که پلکش تکون خورد.
ناراحت لبمو گاز گرفتم.اروم چشماشو باز کرد و نگام کرد.
نگران لبخند زدم و گفتم:خوبی؟
اروم و بیحال سر تکون داد و عمیق زل زد تو چشمام.
لبخند پر عشقي بهش زدم.
مهربون انگشت اشاره شو زد رو بينيم و با صدايي شديداً گرفته :گفت این لبخند قشنگ يعني چي؟
نرم خندیدم و گفتم یعنی خوشحالم که حالت خوبه... عمیق نگام کرد و گفت نمیدونی من چقدر خوشحالم..
از اینکه حالت خوبه؟لبخند زد و :گفت نه. از اینکه لبخند تو رو میبینم
لبخند عميقي زدم.اصلا اینجوری که حرف میزد دلم ضعف میرفت براش.. شیطون :گفتم مهربون شدي اقاي محترم
مهربون گفت: نبودم؟عمیق گفتم: بودي..
و اروم انگشتمو روي ابروش کشیدم گرفته گفت باز پاریس برو... بعد همه این... قضایا.قلبم ریخت.جیمین اونجا جاي قشنگيه براي تو..بايد لذت ببري.
اشفته نگاه ازش کندم
توي هر لحظه قشنگ حرف جدايي رو مياورد تا قلبمو
بشکونه و یادم بندازه باید برم.
اینکارش عين بي رحمي بود.. نه تنها براي من.. بلكه براي خودش.
خودشم ناراحت میشد نمیفهمم چرا اینکارو میکنه
گرفته و گنگ :گفت چقدر خوابیدم؟ دلخور گفتم فك كنم ۱ساعتي هست..
کلافه و کسل نشست و بیحال :گفت پات درد گرفت. چرا
صدام نکردي؟
به مرد مهربون و دوست داشتیم خیره شدم که همونجور که توي راهرو جلوي در سرویس رو زمین نشسته بودم سرش
روي پاهام بود و خوابش برده بود.
حالش اصلا خوب به نظر نمیومد و نمیخواستم این خواب
رو حرومش کنم شاید با خوابیدن بهتر شه..
ریه هاش دارن خيلي آزارش میدن.. به هر بوي شديدي حساسه..
نباید انقدر بهش بي تفاوت باشه..
باید بره دکتر..من میدونم همه این درداش با سیگار تشدید شده
ریه هاش با سیگار داغون تر شدن..
اخ جيمین چي بگم بهت اخه؟
حالا خداروشکر که چند وقته میگه نمیکشم. میدونم که
راست میگه..وقتي اينجور میبینمش دلم میشکنه..
هنوز رنگ پریده بودواقعاً نگرانش بودم
اروم دستمو رو گونه اش گذاشتم..یخ یخ بود.
دلم هوري ريخت..خيلي غير طبيعي سرده نکنه چیزیش بشه؟
لرزون دستشو توی دستم گرفتم و اروم ماساژش دادم تا
بلکم یه کم گرم شه..حتما موزاییکم زیرش سرده..مریض میشه..
اما دلمم نمیاد بیدارش کنم.چیکار کنم؟
اشفته و نگران با دل پیچه نگاش کردم. دلم به طرز عجیبی داشت به هم میپیچید.لعنتي..هي ميگرفت و هي ول میکرد.
نفسم رو بیرون دادم که پلکش تکون خورد.
ناراحت لبمو گاز گرفتم.اروم چشماشو باز کرد و نگام کرد.
نگران لبخند زدم و گفتم:خوبی؟
اروم و بیحال سر تکون داد و عمیق زل زد تو چشمام.
لبخند پر عشقي بهش زدم.
مهربون انگشت اشاره شو زد رو بينيم و با صدايي شديداً گرفته :گفت این لبخند قشنگ يعني چي؟
نرم خندیدم و گفتم یعنی خوشحالم که حالت خوبه... عمیق نگام کرد و گفت نمیدونی من چقدر خوشحالم..
از اینکه حالت خوبه؟لبخند زد و :گفت نه. از اینکه لبخند تو رو میبینم
لبخند عميقي زدم.اصلا اینجوری که حرف میزد دلم ضعف میرفت براش.. شیطون :گفتم مهربون شدي اقاي محترم
مهربون گفت: نبودم؟عمیق گفتم: بودي..
و اروم انگشتمو روي ابروش کشیدم گرفته گفت باز پاریس برو... بعد همه این... قضایا.قلبم ریخت.جیمین اونجا جاي قشنگيه براي تو..بايد لذت ببري.
اشفته نگاه ازش کندم
توي هر لحظه قشنگ حرف جدايي رو مياورد تا قلبمو
بشکونه و یادم بندازه باید برم.
اینکارش عين بي رحمي بود.. نه تنها براي من.. بلكه براي خودش.
خودشم ناراحت میشد نمیفهمم چرا اینکارو میکنه
گرفته و گنگ :گفت چقدر خوابیدم؟ دلخور گفتم فك كنم ۱ساعتي هست..
کلافه و کسل نشست و بیحال :گفت پات درد گرفت. چرا
صدام نکردي؟
- ۳.۴k
- ۰۱ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط