کودکی بودم معلم گفت ماهی فرض کن

کودکی بودم معلم گفت ماهی فرض کن
آسمانی پر ستاره شامگاهی فرض کن

ساده خندیدم فقط غرق سخن هایش شدم
گفت حالا در همین شب سر پناهی فرض کن

من نفهمیدم که معنای دقیق فرض چیست
باز هم می گفت حالا یک دو راهی فرض کن

یک هو پرسیدم تصور چیست؟ با لبخند گفت
هر چه را هرگز نداری گاه گاهی فرض کن!

حیف ...بعداز سال ها هر روز می گویم به خود
حال تو خوب است! حتما رو به راهی فرض کن!

یا که هر شب در میان اشک, حسرت می خورم
سخت می گویم: تبسم از نگاهی فرض کن

مثل مرگی سخت می ماند بگویم با خودم
کوه اندوه و غمت را قدر کاهی فرض کن!

هی معلم بی قرارم...کودکی هایم کجاست ؟
بازهم می شد بگویی کاش ماهی فرض کن!
دیدگاه ها (۲۵۲)

خداوندا تو حیرانی؟تو بی دردی؟تو هم مانند من بیدارو شبگردی؟بی...

آمدنت را دوست دارم..هر لحظه سرگرم بودنت..با نسیمی از هزار با...

گاه و بیگاه پُر از پنجره های خطرمبه سَرم می زند این مرتبه حت...

بارون میاد جر جررو پشت بوم هاجر هاجر عروسی دارهتاج خروسی دار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط