بخشی از خاطرات حضرت اقا

بخشی از خاطرات حضرت اقا....

گرگم به هوا

در خانه جای بازی نداشتیم،میرفتیم توی کوچه،بعضا فوتبال و والیبال بازی میکردیم،والیبال خیلی دوست داشتم.گرگم به هواهم بازی میکردیم.ولی والیبال را بیشتر.الان هم اگر فرصت کنم با بچه های خودم والیبال بازی میکنم.

قرآن

مکتبهای قرآن ،بچههای چهار ساله و پنج ساله را درس میداد.من خودم در پنج سالگی به مکتب رفتم و قرآن یادگرفتم.مکتب خانه هایی که رژیم منحوس پهلوی شجاعت و شهامت به خرج داد و رعد و برق کرد و آنها را برچید ،خانه هایی برای تعلیم قرآن بود.
یک زن یا مردی مینشست، بچههای مردم را قرآن یاد میداد، بعد این بچه ها در جامعه ای می افتادند که درآن، سواد و علم و فرهنگ ،متعلق به عده خاصی بود، اما قرآن را بلد بودند...
بعدها در دوران طاغوت در مسجدِ کرامت جلسات تفسیر و درس قران داشتم . به جوانانی که می آمدند میگفتم که هرکدام از شماها یک نسخه قرآن در جیب بغلتان داشته باشید.اگر در جایی منتظر کاری می ایستید و فراغتی پیدا میکنید،یک دقیقه ،دودقیقه پنج دقیقه نیم ساعت قرآن را باز کنید و به تلاوت آن مشغول شوید تا با این کتاب انس پیدا کنید.
یادم می آید که در سابق،بعضی از این موجهای رادیویی را با زحمت پیدا میکردم.رادیوهای مصر را باز میکردم.و با زحمت آنرا میشنیدم.ما رفیقی داشتیم _ خدا رحمتش کند _ او به مصر رفته بود ،چند ماه در آنجا مانده بود و نوارهای ابوالفتاح ،شیخ مصطفی اسماعیل و محمد رفعت و امثال آنان را اینجا آورده بود.مخصوصا من از ابوالفتاح خیلی خوشم می آمد.بعدها هم با صدای شیخ مصطفی اسماعیل آشنا شدم.
دیدگاه ها (۳)

راننده ماشینی در دل شب راهش را گم کرد و بعداز مسافتی ناگهان ...

عیبهای ما مثل تپه استاز آن تپه بالا میرویمعیبهای خود را نمیب...

اگر یک نماز صبحت قضا شوداگر کل دنیا طلا شودو آنرا در راه خدا...

روسری‌ات را سنجاق کرده‌ایکه مبادا "باد"با شعر مندست به یکی ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط