روانیدوستداشتنیمن

#روانی_دوست_داشتنی_من
P:33
(ویو فلیکس)

* 3 ماه بعد *

توی این سه ماه همچیز خوبو آروم بود
اون مردی که من و ا.تو دزدیده بود رو دستگیر کردن
همچیز بین منو ا.ت خوب بود
تا وقتی که دوباره کابوس هام شدت گرفت
مثل قبل؟
نه!!
بدتر از قبل

دوستت دارم(و بعد پرت شدن از دَره)........نههههههه

با ترس از خواب پریدم
دوباره اون خواب ها
چرا دوباره برگشته بود؟
ولی چرا هربار صحنه ی مرگ اون دختر رو میبینم؟
چرا اون دختر قیافه ی ا.ت رو داره؟
قبلا فقط صداهایی رو میشنیدم ولی الان ا.ت رو میبینم که با سرو وضع دوره چوسان خودشو از پرتگاه به پایین پرت میکنه و این منو بشدت می‌ترسونه

دستمو لایه موهام فرو بردم و نفسمو حرصی بیرون دادم
به ساعت نگاه کردم که 8 رو نشون میداد

سعی کردم با فکر به اینکه اون کابوس ها فقط کابوسه نه چیز دیگه خودمو جمع و جور کنم پس بلند شدمو به سمت حمام رفتم

بعد از یه دوش چند مینی درحالی که از موهام آب می‌چکید و یه حوله دور کمرم بسته شده بود از حموم بیرون اومدم و روی تخت نشستم

حصبی سرمو بین دستام گرفتم
فکر اون کابوس ها از سرم بیرون نمی‌رفت و داشت آزارم میداد

بعد از کشیدن چند تا نفس عمیق از جام بلند شدم و بعد از خشک کردن موهام یه شلوار کارگو مشکی با یه هودی سفید پوشیدم

به سمت حال رفتم و بعد از برداشتن سوعیچ ماشینم از خونه بیرون زدم و سوار ماشین بنز مشکیم شدم
هوا بشدت سرد بود پس به سمت کافه ی مورد علاقم روندم و بعد از گرفتن دوتا قهوه با دوتا کیک به سمت بیمارستان ا.ت روندم

بعد از چندمین به بیمارستان رسیدم و بعد از پارک کردن ماشین وارد بیمارستان شدم و به سمت اتاق ا.ت پا تند کردم

این چندوقت زیاد میومدم اینجا و بیشتر پرستارها منو میشناختن پس با دیدنم تعجب نمیکردن

نزدیک اتاق شده بودم که چشمم به ا.ت و سوهی خورد که مشغول صحبت باهم بودن

ا.ت پشتش به من بود و سوهی روبروش برای همین سوهی منو دید و با دیدنم لبخندی زد و رفت حرفی بزنه که درجا انگشت اشارمو به معنی حرف نزن رو لبم گزاشتم
سکوت کرد و با لبخند شیطونی دوباره مشغول صحبت با ا.ت شد و گهگاهی به منم نگاه می‌کرد

آروم با لبخند نزدیک ا.ت شد که غر غراش به گوشم رسید
ا.ت: آخه به من چه ربطی داره؟ چرا هر اتفاقی میوفته به من میگه؟

و صداشو کلفت کرد و درحالی که داشت ادای رئیسشو در می‌آورد گفت
ا.ت: ا.ت !! میتونی به این بیمار برسی؟
ا.ت!! چرا این اتفاق افتاد؟ ا.ت!! چرا اون اتفاق افتاد ؟

همینجوری داشت برای سوهی غور میزد که آروم طوری که نفهمه روی نک پاهام به سمتش رفتم و وقتی که نزدیکش شدم توی یه حرکت دستمو دور کمرش حلقه کردم و لپشو بوسیدم که جیغش رفت هوا
ا.ت: جیغغغغغ
دیدگاه ها (۱)

#روانی_دوست_داشتنی_من P:33ادامههمینجوری داشت برای سوهی غور م...

#روانی_دوست_داشتنی_من P:34(ویو فلیکس)با حرفم گفتا.ت: اینجوری...

#مافیای_من P:73(ویو ا.ت)*چند ساعت بعد*با رسیدنمون به عمارت م...

#مافیای_من P:72(ویو ا.ت)چند دقیقه از زمان حرکتمون گزشته بود ...

شوهر دو روزه. پارت۸۴

یووو داستان جدید

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩⁵⁴حرفی برای گفتن نداشتم... فقط سکوت کردم. ج...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط