تمام روز در آیینه گریه می کردم

تمام روز در آیینه گریه می کردم

بهار ، پنجره ام را

به وهم سبز درختان سپرده بود

تنم به پیلهٔ تنهاییَم نمی گنجید

و بوی تاج کاغذیَم

فضای آن قلمرو بی آفتاب را

آلوده کرده بود

نمی توانستم ، دیگر نمی توانستم

صدای کوچه ، صدای پرنده ها

صدای گم شدن توپ های ماهوتی

و هایهوی گریزان کودکان

و رقص بادکنک ها

که چون حباب های کف صابون

در انتهای ساقه ای از نخ صعود می کردند

و باد ، باد که گویی

در عمق گودترین لحظه های تیرهٔ همخوابگی نفس می زد

حصار قلعهٔ خاموش اعتماد مرا

فشار می دادند

و از شکاف های کهنه ، دلم را به نام می خواندند

تمام روز نگاه من

به چشم های زندگیَم خیره گشته بود

به آن دو چشم مضطرب ترسان

که از نگاه ثابت من می گریختند

و چون دروغگویان

به انزوای بی خطر پلکها پناه می آوردند.

بگودیگرب انزوانرود...
من گذشتم..
من رفتم دیگر...


#خیالت-آسوده-هیچ-#نمیخواهم

#بانو-جان-فروغ-فرخزاد
دیدگاه ها (۱۲)

جونم واست بگه ک:#منم-مرده-آغوش-فراموشی- هاااآن تویی زنده ز ش...

#شوق-ز-خود-رستن.گر چه چون موج مرا شوق ز خود رستن بود مو...

ساعتⓗ:ⓗوقت تنهایے تنهاهاست#دخترک گفت ک دریغااااک مرابازدرمعن...

#ذکرامروزجفا وجورتوانےامااا..مکن یاراااا#سعدےمن امیدی را در ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط