بود آیا که خرامان ز درم بازآیی

بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟
گره از کار فروبستهٔ ما بگشایی؟

نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگی
گذری کن: که خیالی شدم از تنهایی

گفته بودی که: بیایم، چو به جان آیی تو
من به جان آمدم، اینک تو چرا می‌نایی؟

بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال
عاقبت چون سر زلف تو شدم سودایی

همه عالم به تو می‌بینم و این نیست عجب
به که بینم؟ که تویی چشم مرا بینایی

پیش ازین گر دگری در دل من می‌گنجید
جز تو را نیست کنون در دل من گنجایی

جز تو اندر نظرم هیچ کسی می‌ناید
وین عجب تر که تو خود روی به کس ننمایی

گفتی: «از لب بدهم کام عراقی روزی»
وقت آن است که آن وعده وفا فرمایی

#عراقی
دیدگاه ها (۱)

بیا که بر سر آنم که پیش پای تو میرم ازین چه خوش ترم ای جان ...

به جست و جوی تو، از شب گذشته، آمده‌امهزار بادیه را، در نوشته...

در زمان بیماری استاد شهریار و پس از درگذشت "نیما یوشیج" ، هو...

گل از پیراهنت چینم که زلف شب بیارایمچراغ از خنده‌ات گیرم که ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط