هفتآسمون

#هفت_آسمون💜
#پارت_41
متین❤️

اول زنگ زدیم لئو رضا بعد محراب بعد امیر الانم میخام زنگ بزنم به ارسلان

(مکالمه با ارسلان)

+ الو جانم داداش
_ به اقا ارسلان چطوری
+ قربونت داداچ تو خوبی
_ ممنون ارسلان کجایی
+ خونه
_ برو دنبال دیانا بیاید خونه نیکا اینا دور هم باشیم به همه بچه ها زنگ زدم گفتن میان
+ آقا دیا پیشمه مامان خالم اینا رو دعوت کرده برا دیا الان نمیتونیم بیایم
_ عه آها باش اوکی
+ شاید ساعت 4 یا 5 بیایم اگه باشن
_ باش کاری باری
+ نه قربانت خدافظ
_ خدافظ
بلافاصله که قطع کردم نیکا گفت
نیکا= چی گفت میاد
_ نه گفت مهمون دارن نمیان
+ خب زنگ بزنم دیانا بیاد
_ عزیز من خب با دیانا اونجان دیگه اصلا مهمونیشون برا دیاناس
+ عه اها😕
_ فدا سرت بقیه که میام
+ آخه میدونی چیه با دیانا کار داشتم
_ گف شاید 4 یا 5 بیاد
+ آها اوک
بچه ها یکی یکی اومدن و کلی گپ زدیم تصمیم گرفتیم بریم اون رستوران همیشگی آماده شدیم و زدیم بیرون
رفتیم تو رستوران و غذامون رو سفارش دادین بعد چند دقیقه آورد و خوردیم که
دیدگاه ها (۰)

دیانا🤍ارسلان بغلم کرد توی بغلش بودم که یهو گوشیش زنگ خورد از...

از تو کیفش یه گردنبد خیلی خوشگل درآورد و گذاشت تو دستم و گفت...

دیانا💜تینا اومد بغلم نشست اصلا ازش خوشم نمیاد دختره ی ایکبیر...

#هفت_آسمون💜#پارت_40🤍ارسلان💜رسیدیم دم خونه دیانا اینا تک زدم ...

رمان بغلی من پارت ۱۱۵و۱۱۶و۱۱۷ارسلان :یه روز نشده ناز میشیدیا...

رمان بغلی من پارت۱۳۶و۱۳۷و۱۳۸و۱۳۹دیانا: ارسلان اون بچه فقط پن...

پارت چهلو پنجاونکیس اومد و رفتم سوار شدمسلام خوبیاونیکس:سلام...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط