شوهر دو روزه. پارت۷۷

رسیدیم به مقصد...

یهو جیمین با ناراحتی به سمتم اومد...
بعدشم شوگا...

چرا اینا انقد پوکرن؟؟
چرا انقد ناامید دارن نگاهم میکنن!؟

نگاهی انداختم به جسم بی جونی که روی زمین افتاده...

به سمتش رفتم...

صورتش رو بالا گرفتم...
قلبم؟ از کار افتاده بود!

ا. ت....این ا. ته!؟؟؟

خندم گرفت! ا. ت تویی؟؟ عزیزم گرفتی خوابیدی؟؟؟ تهیونگ اومده بلند شو! بلند شو تهیونگ خسته س! بلند شو، تهیونگ منتظره!(بچه ها تهیونگ از شدت خستگی و ناراحتی داره اینجوری میکنه...🥺💔)

نگاهی به اعضا انداختم. داشتم هزیون میگفتم!؟
خندیدم: بچه ها ا. ت که حالش خوبه!

موهای ا. ت رو نوازش کردم: ا. ت نمیخوای بیدار شی؟؟

شوگا نفس گرفت که چیزی بگه...ولی سکوت کرد.

دوباره خندیدم: دیدید انقد نگرانش بودیم! ا. ت حالش خوبه:) 💔

شروع کردم خندیدن...بلند بلند...خنده ی عصبی...ولی خندم به فریاد تبدیل شد!

داد زدمم: چرااااا!!!؟؟؟ چرا خدا اینکارو با من میکنی اخه چراااا؟؟؟؟؟

دستم رو روی شکم ا. ت گذاشتم... ا. ت.... نهههه

نهههههه😭
ا. ت بیدار شوووو لطفاااا...

شاید نیم ساعتی میشد که کنار ا. ت نشسته بودم و فریاد میزدم و گریه میکردم

جونگکوک کنارم نشست: تهیونگ...

برگشتم سمتش و سریع گفتم: ا. ت خوب میشه مگه نه؟؟

جونگکوک بغض کرد...هیچی نگفت...

رو کردم به شوگا: شوگا...ا. ت خوب میشه دیگه؟؟

سرشو انداخت پایین...

_جیمین...؟

جیمین سرشو انداخت پایین...

کنار جیمین، نامجون وایستاده بود

تا چشمم بهش افتاد...زودتر سرشو انداخت پایین و چند قدم عقب رفت...

_جین؟ تو چی؟

جین اشکشو پاک کرد...زل زده بود به یه نقطه نامعلوم...

اخرین امیدم...هوبی!

تهیونگ: هوبی... ا. ت خوب میشه مگه نه؟

هوبی با چشمای اشکی نگاهم میکرد....توی چشماش ناامیدی موج میزد...


فریاد زدم: چـــرا هیچکــی جـوابمو نمیدهههه؟؟؟؟! چرااا؟؟؟؟؟ چرا نمیگید ا. ت زنده میمونه؟؟؟؟

صدامو اوردم پایین تر: من دیگه خسته شدم...:) 💔
دیدگاه ها (۵)

شوهر دو روزه. پارت۷۸

شوهر دو روزه. پارت۷۹

بزار ازت عکس بگیرم🥹❤✨@kana_tesory

شوهر دو روزه. پارت۷۶

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۳۷

شوهر دو روزه. پارت۷۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط