باشهپس چند لحظه صبر کن من یه کاری با اقای جئون دارم ز

_باشه...پس چند لحظه صبر کن من یه کاری با اقای جئون دارم زود انجام میدم بعد میام
آقای جئون امروز‌نیومدن
_منشیش گفت امرور رفته مطبش
عه...که اینطور..پس بریم دیگه..کاری ندارم اینج...
خانم لی...
کل تنم یخ کرد...اروم برگشتم سمت صدا..ته با دیدنم ‌نگاهشو ازم گرفت و دستشو کشید تو‌موهاش...
میشه بیای اتاقم؟
باصدایی که انگار از ته چاه میومد گفتم
_من...باید...برم‌..خونه...
گلوشو صاف کرد...چرا احساس میکردم خجالت میکشه؟ یعنی چیزی یادش میاد؟
پنج دقیقه بیشتر کارت ندارم
نگاهی ب سورا انداختم ک‌پشت سرم وایساده بود...
_سورا تو برو‌ خونه...من امروز دیر تر میرم
سرشو تکون داد و بعد از خداحافظی با ته رفت
_میشه همینجا هرکاری داری بهم بگی؟
رفت سمت نیمکتی که یکم جلوتر بود و نشست...منم رفتم طرفش و جلوش وایسادم
_خب میشنوم
کرواتشو مرتب کرد
من... معذرت میخوام...
داشتم شاخ در میاوردم...ته داشت معذرت خواهی میکرد؟
_بابت؟
صبح... میدونی از دیشب خورده بودم...صبحم‌خوردم...دیگه حالم دست خودم‌نبود امروزم اگه کار واجب نداشتم نمیومدم شرکت
_ولی من چیزی یادم نمیاد
با تعجب زل زد بم
من که مست بودم یادم میاد..تو یادت نمیاد؟
_یادم نمیاد چون برام اهمیتی نداشت

#صدای_تو
#p23
دیدگاه ها (۲)

اها که اینطور...منم حواسم سرجاش نبود وگرنه اصلا اون کارو انج...

و نباید بدونه شاید بعدا بدونهکلافه دستشو توی موهاش کشید خب ح...

دستمو روی اشکام کشیدم و راه افتادم سمت کلاس..تقه ای به در زد...

چرا امضا نمیکنی؟_چون نمیخوام قبول‌کنم... بلاخره دوسال زندگیت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط