بیا تا برج جانم را به قربانت فرو ریزم

بیا تا برج جانم را ،،، به قربانت فرو ریزم
ازاین بیشم اگرخواهی،جهانی زیررو ریزم

مرا هیچ آرزوئی نیست،که دریابی مراجانا
به جانت گوهر جان را،سر این آرزو ریزم

مترسانم زرسوایی،مگوبامن زچوب وسنگ
که پای چون تو رعنائی، هزاربارآبروریزم

شدی چون میوه ی ممنوع،برای جان بیمارم
به کام خود نمیدانم،چه سان باید از او ریزم

بیا تاسرو جانت را،بی آرایم به برگ عشق
به پایت گوهرو یاقوت،به زیرت پرقوریزم

من آن شهبازچالا کم،که عشق تو اسیرم کرد
بگوازمن چمیخواهی؟که آنراموبه موریزم
دیدگاه ها (۲)

اصلا قرار نیست کـــه سرخم بیاورمحالا که سهم من نشدی کم بیاو...

غریب آمده بودم غریب خواهم رفتنچیده سیب به رویای سیب خواهم رف...

من که از آتش هجران تو دلسوخته ام آتش عشق به کانون دل افروخته...

گاهی بقای عشق وجنون با"ندیدن" است شیرینی اش به تلخی هجران چش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط