چچشم گریه
+چ..چشم گریه
÷ددی محکم بزنش میخوام یا نتونه راه بره یا حداقل یادش بمونه احترام بزارع
-باشه عزیزمممم
رفتم تو اتاق سیاه و تهیونگ اومد توش
-۱۰ تا میزنم ولی حق نداری دیگه ازین غلطا بکنی
آروم سرمو تکون دادم
-لباست و بده بالا
لباسم و دادم بالا که یکی از شلاق هارو برداشت و شروع کرد به زدن
-بشمار
+دو..سه...شش...آخ.. هفت...عاییی نه..ده
شلاق و انداخت اونور
-پاشو برو به بقیه کار هات برس
+چ..چش..چشم
رفت بیرون و منم دنبالش رفتم
چند روز بعد
ویو آت
داشتم غذا میپختم که یهو حالم بد شد و رفتم دستشویی و بالا آوردم به اجوما گفتم یه بیبی چک بیاره و تست دادم و معلوم شد باردارم ذوق زده رفتم طبقه پایین منتظر تهیونگ که تهیونگ اومد رفتم سمتش
+ارباب...
-ها
+من....من باردارم
-چی؟سقطش کن من دارم ازدواج میکنم
+و..ولی این بچه خودتونه...
-به درک... نمیخوامش
و بعد رفت تو اتاقش با گریه
÷ددی محکم بزنش میخوام یا نتونه راه بره یا حداقل یادش بمونه احترام بزارع
-باشه عزیزمممم
رفتم تو اتاق سیاه و تهیونگ اومد توش
-۱۰ تا میزنم ولی حق نداری دیگه ازین غلطا بکنی
آروم سرمو تکون دادم
-لباست و بده بالا
لباسم و دادم بالا که یکی از شلاق هارو برداشت و شروع کرد به زدن
-بشمار
+دو..سه...شش...آخ.. هفت...عاییی نه..ده
شلاق و انداخت اونور
-پاشو برو به بقیه کار هات برس
+چ..چش..چشم
رفت بیرون و منم دنبالش رفتم
چند روز بعد
ویو آت
داشتم غذا میپختم که یهو حالم بد شد و رفتم دستشویی و بالا آوردم به اجوما گفتم یه بیبی چک بیاره و تست دادم و معلوم شد باردارم ذوق زده رفتم طبقه پایین منتظر تهیونگ که تهیونگ اومد رفتم سمتش
+ارباب...
-ها
+من....من باردارم
-چی؟سقطش کن من دارم ازدواج میکنم
+و..ولی این بچه خودتونه...
-به درک... نمیخوامش
و بعد رفت تو اتاقش با گریه
- ۸.۵k
- ۲۳ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط