درد هجران تو را ای جان جانان میکشم

دردِ هجرانِ تو را ای جان ِجانان می‌کِشم
این دلِ آواره را باتو به سامان می‌کِشم

دروجودم بس خیالت می‌زندآتش به دل
این دلِ دیوانه رابرعهدوپیمان می‌کشم
تابه دنیایم نشان است,انتظارم بر رَه است
بر نگاهِ خسته‌ام سوسوی ِایمان می‌کِشم
گر نیایی و مرا وقتِ سفر آید به کام
بهر ِاین آزرده سر,یادت چو دامان می‌کشم
می‌روم امّا بِدان ای خاطراتِ زندگی
تا قیامت نقشِ توبر سنگِ ایوان می‌کِشم
گر هوایِ دیدنم کردی پس از این سال‌ها
پای بگذاری و من،دل را چه آسان می‌کشم!
دیدگاه ها (۱)

اشکهایت رابه باران بسپار.من حصار روزهای غم انگیزت رامی شکنم ...

دلتـنگ توام جانا هردم که روم جـاییبا خود به سفر بردم یاد تو ...

یک لحظه تو را دیدم و مجذوب شدم مندرجنگ غم عشق تو مغلوب شدم م...

ای که چشمان عزلخوان و مورّب داریبیشتر از غزلِ « سایه » مخاطب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط