ویو جنا
𝗥𝗲𝘃𝗲𝗻𝗴𝗲 𝗼𝗿 𝗹𝗼𝘃𝗲?
𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:۱
𝗣𝗮𝗿𝘁:۷
[ویو جنا]
جالب ترم اینه من اسم کاملشو نمیدونم.
همه نشستن سر جاهاشون که اون مرده اروم گفت:
_ باید بلند میشدی.
جنا: مگه اون کیه؟
یه دفعه سرشو چرخوند سمتم
_:نمیشناسیش..؟
طوری رفتار کردم که نه نمیشناسم..
ولی صدایه اون ،گفت گویه ریزمون و متوقف کرد.
کوک:خوب میتونید خوش بگزرونید راحت باشید..شب خوبی داشته باشید.
و خودش خم شد لیوانشو پر کرد.
کل هواسم به کاراش بود و تمام نفرتم و تو چشمام جمع کردم.
_: هعی با تو ام..
جنا: بله؟
_: کجایی!؟
یه نگاهی به من و اون کرد که دقیقا منطورش این بود که پچرا به اون نگاه میکنی..
ساف نشستم و با مخاطب قرار دادن خودش ..
گفتم:
_تو فکر بودم..
و دقیقا داشتم سعی میکردم گرم بگیرم
خندید و گفت:
_ اسمت و نگفتی؟
جنا: جنا..من جنام
_: خوش وقتم من سانگ بوم هستم(اینم کیدرامرا میشناسن)
جنا: از اشناییت خوشحالم..
بعد اون دیگه حواسم و دادم به سانگ بوم.
و حتی نظر چند نفرم جلب کردم که بهمون ملحق بشن
گرم گرفته بودم البته از نظر اونا همش فیلم بود.
و در اصل رفتارایه یکی دیگه رو زیر نظر داشتم.
به نظرم باید میرفتم سرویس بهداشتی..
وقتی بلند شدم اونم بلند شد.
و میشه گفت با هم خارج شدیم..
ولی راهمون جدا بود.
وقتی رفتم داخل سرویس جلویه ایینه وایسادم
چه خوب که جلویه قاتل خانوادت نشستی و صحبت کردی
باید اب میزدم به صورتم ولی ارایشم نابود میشد.
دوباره خودم کنترل کردم و امدم بیرون که فردی جلو در بود.وقتی برگشت با دیدنش اصلا خشک شدم چرا باید اینجا باشه!؟
برگشت سمتم.
الان باید حرفی بزنم یا برم!؟
خیلی سرد جواب داد
کوک: منتطرت بودم.
من؟
جنا: چرا!؟
کوک:انگار قسمته دوباره دوباره هم و ببینیم،پارک جنا..
الان اسم من و گفت!؟
دختر شل نشوو
جنا: خواهرزادت خوبه؟
کوک: خواهر زادت؟
الان منطورش اینه احترام بزارم بهش؟
نه.
جنا: درسته..
کوک: خوبه..بجز دیروز اولین باره میبینمت تو این بار..
جنا:خب ؟
کوک: تازه به این شهر امدی!؟
جنا: میشه بدونم چی تو رو وادار کرده بیای و اینارو بپرسی؟
کوک: تو فکر کن جذب بانویه جذابی شدم.
پوزخندی زدم
و نگام و به پایین دادم و دستم و رو لبه کتش کشیدم و همزمان وقتی داشتم میرفتم گفتم:
_ گفت و گویه خوبی بود..
و دور شدم
نفسم و بیرون فرستادم..
خوب بود؟
باید خوب بوده باشه..
نقشم اینطوری نبود
ولی انگار نظر خودش و جلب کردم، و این عالی بود برام.
برگشتم و به اون جمع کنار سان بوم نشستم..
ساعت و نگاه کردم
داشت یک میشد.
و من تا الان درخواستایه این ادمارو با دردسر رد کردم.
چییزایی مثل نوشیدن..
مست شدن..
رقصیدن.
و درخواستایه سان بوم ..
ممبور بودم همرو رد کنم و دلیل بی جایی و توضیح بدم.
چند باری نگاهایه جئون و حس کردم ولی وقتی بر میگشتم میدیدم که
𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:۱
𝗣𝗮𝗿𝘁:۷
[ویو جنا]
جالب ترم اینه من اسم کاملشو نمیدونم.
همه نشستن سر جاهاشون که اون مرده اروم گفت:
_ باید بلند میشدی.
جنا: مگه اون کیه؟
یه دفعه سرشو چرخوند سمتم
_:نمیشناسیش..؟
طوری رفتار کردم که نه نمیشناسم..
ولی صدایه اون ،گفت گویه ریزمون و متوقف کرد.
کوک:خوب میتونید خوش بگزرونید راحت باشید..شب خوبی داشته باشید.
و خودش خم شد لیوانشو پر کرد.
کل هواسم به کاراش بود و تمام نفرتم و تو چشمام جمع کردم.
_: هعی با تو ام..
جنا: بله؟
_: کجایی!؟
یه نگاهی به من و اون کرد که دقیقا منطورش این بود که پچرا به اون نگاه میکنی..
ساف نشستم و با مخاطب قرار دادن خودش ..
گفتم:
_تو فکر بودم..
و دقیقا داشتم سعی میکردم گرم بگیرم
خندید و گفت:
_ اسمت و نگفتی؟
جنا: جنا..من جنام
_: خوش وقتم من سانگ بوم هستم(اینم کیدرامرا میشناسن)
جنا: از اشناییت خوشحالم..
بعد اون دیگه حواسم و دادم به سانگ بوم.
و حتی نظر چند نفرم جلب کردم که بهمون ملحق بشن
گرم گرفته بودم البته از نظر اونا همش فیلم بود.
و در اصل رفتارایه یکی دیگه رو زیر نظر داشتم.
به نظرم باید میرفتم سرویس بهداشتی..
وقتی بلند شدم اونم بلند شد.
و میشه گفت با هم خارج شدیم..
ولی راهمون جدا بود.
وقتی رفتم داخل سرویس جلویه ایینه وایسادم
چه خوب که جلویه قاتل خانوادت نشستی و صحبت کردی
باید اب میزدم به صورتم ولی ارایشم نابود میشد.
دوباره خودم کنترل کردم و امدم بیرون که فردی جلو در بود.وقتی برگشت با دیدنش اصلا خشک شدم چرا باید اینجا باشه!؟
برگشت سمتم.
الان باید حرفی بزنم یا برم!؟
خیلی سرد جواب داد
کوک: منتطرت بودم.
من؟
جنا: چرا!؟
کوک:انگار قسمته دوباره دوباره هم و ببینیم،پارک جنا..
الان اسم من و گفت!؟
دختر شل نشوو
جنا: خواهرزادت خوبه؟
کوک: خواهر زادت؟
الان منطورش اینه احترام بزارم بهش؟
نه.
جنا: درسته..
کوک: خوبه..بجز دیروز اولین باره میبینمت تو این بار..
جنا:خب ؟
کوک: تازه به این شهر امدی!؟
جنا: میشه بدونم چی تو رو وادار کرده بیای و اینارو بپرسی؟
کوک: تو فکر کن جذب بانویه جذابی شدم.
پوزخندی زدم
و نگام و به پایین دادم و دستم و رو لبه کتش کشیدم و همزمان وقتی داشتم میرفتم گفتم:
_ گفت و گویه خوبی بود..
و دور شدم
نفسم و بیرون فرستادم..
خوب بود؟
باید خوب بوده باشه..
نقشم اینطوری نبود
ولی انگار نظر خودش و جلب کردم، و این عالی بود برام.
برگشتم و به اون جمع کنار سان بوم نشستم..
ساعت و نگاه کردم
داشت یک میشد.
و من تا الان درخواستایه این ادمارو با دردسر رد کردم.
چییزایی مثل نوشیدن..
مست شدن..
رقصیدن.
و درخواستایه سان بوم ..
ممبور بودم همرو رد کنم و دلیل بی جایی و توضیح بدم.
چند باری نگاهایه جئون و حس کردم ولی وقتی بر میگشتم میدیدم که
- ۳۶.۷k
- ۱۹ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط