پارت هفتم
پارت هفتم
به هانما نگاه کردم و بهش چشمک زدم یه لحظه متوجه نشد ولی بعدش فهمید
بازوشو دور من حلقه کرد و منم دستمو گذاشتم روی شونه ی اون یارو و بعدش اون عکس گرفت.
اون یارو : خیلی ممنونم
منو هانما سر تکون دادیم و به راهمون ادامه دادیم.
میشل : فکر نکنم بشه بدون مقصد جایی رفت.
هانما : بریم کافه
میشل : چی ؟!صبر کن کافه؟
هانما : اره مگه چشه ؟
میشل : بریم کافه بدتر فکر میکنن نمیش...
یه دفعه دیدم همون دوست دختر هانما داره از دور میاد.پیشمون.
دوید سمت هانما و اونو بغل کرد و لبشو بوسید.توجه تمام مردم به سمت اونا جلب شد.
منم فقط برای اینکه فکر نکنن من با اونا نسبتی دارم راهمو کج کردم سمت خونه و
کلاه هودیمو گذاشتم سرم و رفتم.
ده دقیقه کلا طول کشید تا برسم.
وارد آپارتمان که شدم خواستم برم توی آسانسور که با یه صحنه ی عجیبی مواجه شدم. دو تا پسر داشتن توی آسانسور بهم دست میزدن(اشاره به یه چیزی)
من دیگه نمیدونستم کجا برم که همچین چیزایی رو نبینم فقط خیلی سریع از پله ها بالا رفتم و به طبقه ی ششم رسیدم در خونه رو باز کردم و رفتم داخل و در رو قفل کردم.
رفتم توی اتاقمو روی تخت دراز کشیدم ولی موقعی که خواستم پتو رو بکشم روی خودم یکی در زد رفتم سمت در و میخواستم ببینم کیه ولی به محض اینکه در رو باز کردم...
#توکیوریونجرز
#هانماشوجی
#فیک
به هانما نگاه کردم و بهش چشمک زدم یه لحظه متوجه نشد ولی بعدش فهمید
بازوشو دور من حلقه کرد و منم دستمو گذاشتم روی شونه ی اون یارو و بعدش اون عکس گرفت.
اون یارو : خیلی ممنونم
منو هانما سر تکون دادیم و به راهمون ادامه دادیم.
میشل : فکر نکنم بشه بدون مقصد جایی رفت.
هانما : بریم کافه
میشل : چی ؟!صبر کن کافه؟
هانما : اره مگه چشه ؟
میشل : بریم کافه بدتر فکر میکنن نمیش...
یه دفعه دیدم همون دوست دختر هانما داره از دور میاد.پیشمون.
دوید سمت هانما و اونو بغل کرد و لبشو بوسید.توجه تمام مردم به سمت اونا جلب شد.
منم فقط برای اینکه فکر نکنن من با اونا نسبتی دارم راهمو کج کردم سمت خونه و
کلاه هودیمو گذاشتم سرم و رفتم.
ده دقیقه کلا طول کشید تا برسم.
وارد آپارتمان که شدم خواستم برم توی آسانسور که با یه صحنه ی عجیبی مواجه شدم. دو تا پسر داشتن توی آسانسور بهم دست میزدن(اشاره به یه چیزی)
من دیگه نمیدونستم کجا برم که همچین چیزایی رو نبینم فقط خیلی سریع از پله ها بالا رفتم و به طبقه ی ششم رسیدم در خونه رو باز کردم و رفتم داخل و در رو قفل کردم.
رفتم توی اتاقمو روی تخت دراز کشیدم ولی موقعی که خواستم پتو رو بکشم روی خودم یکی در زد رفتم سمت در و میخواستم ببینم کیه ولی به محض اینکه در رو باز کردم...
#توکیوریونجرز
#هانماشوجی
#فیک
- ۷.۹k
- ۲۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط