عشق گم شده
عشق گم شده
پارت:۵
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
تو افکارم غرق شده بودم که اونه_سان کنارم نشست
آکانه::بگو ببینم میخواست درباره چی حرف بزنه؟
همه چی رو به اونه_سان گفتم
آکانه:عجب..الان همسر رو از کجا پیدا میکنی؟
اینوپی:نمیدونم، اونه_سان تو یکی رو میشناسی؟
آکانه:بزار فکر کنم اممممم آها پیدا کردم
اینوپی:کی؟
آکانه:یادته یه پسر بود وقتی از کوکو جدا شدی ۱۲بار ازت خواستگاری کرد
اینوپی:سابیتو
آکانه:آره آره سابیتو،برو ازش درخواست کن برای یه شب نقش همسرت رو بازی کنه
اینوپی:آره فکر خوبیه فکر کنم هنوز شمارش رو دارم
تو یه الهه هستی میدونستی اونه_سان♡
زود گوشیم رو برداشتم
اینوپی:سابیتو سابیتو سابیتو آها پیدا کردم
بعد دو بوق جواب داد
سابیتو:موشی موشی
اینوپی:موشی موشی سابیتو تویی؟
سابیتو:اینوپی؟! این تویی؟
اینوپی:آره خودمم...سابیتو یه اتفاقی افتاده و الان تنها کسی که میتونه منو نجات بده تویی
سابیتو:اگه از من کمک میخوای یعنی موضوع وخیمه
اینوپی:متاسفانه😑
سابیتو:پشت تلفن نمیشه برات آدرس خونه رو میفرستم اینجوری بهتر حرف میزنیم
اینوپی:باشه
گوشی رو قطع کردم پسره عوضی بعد اون اتفاقات صددرصد میخواد یه کاری کنه باید اونه_سان و اومی رو هم پیشم ببرم وگرنه...
آکانه:من و اومی آمادهایم
اینوپی:جان؟شما چطور فهمیدید میخوام برم
آکانه:دو ساعت داشتم گوش میدادم درضمن فکر کردی تو رو تنها میزارم بری پیش اون پسره عوضی
اومی:آرههههه
اینوپی:باشه برین سوار ماشین بشین ببینم
(خونه سابیتو)
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
فردا بقیهاش رو میزارم بعلاوه درخواستی هاتون
پارت:۵
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
تو افکارم غرق شده بودم که اونه_سان کنارم نشست
آکانه::بگو ببینم میخواست درباره چی حرف بزنه؟
همه چی رو به اونه_سان گفتم
آکانه:عجب..الان همسر رو از کجا پیدا میکنی؟
اینوپی:نمیدونم، اونه_سان تو یکی رو میشناسی؟
آکانه:بزار فکر کنم اممممم آها پیدا کردم
اینوپی:کی؟
آکانه:یادته یه پسر بود وقتی از کوکو جدا شدی ۱۲بار ازت خواستگاری کرد
اینوپی:سابیتو
آکانه:آره آره سابیتو،برو ازش درخواست کن برای یه شب نقش همسرت رو بازی کنه
اینوپی:آره فکر خوبیه فکر کنم هنوز شمارش رو دارم
تو یه الهه هستی میدونستی اونه_سان♡
زود گوشیم رو برداشتم
اینوپی:سابیتو سابیتو سابیتو آها پیدا کردم
بعد دو بوق جواب داد
سابیتو:موشی موشی
اینوپی:موشی موشی سابیتو تویی؟
سابیتو:اینوپی؟! این تویی؟
اینوپی:آره خودمم...سابیتو یه اتفاقی افتاده و الان تنها کسی که میتونه منو نجات بده تویی
سابیتو:اگه از من کمک میخوای یعنی موضوع وخیمه
اینوپی:متاسفانه😑
سابیتو:پشت تلفن نمیشه برات آدرس خونه رو میفرستم اینجوری بهتر حرف میزنیم
اینوپی:باشه
گوشی رو قطع کردم پسره عوضی بعد اون اتفاقات صددرصد میخواد یه کاری کنه باید اونه_سان و اومی رو هم پیشم ببرم وگرنه...
آکانه:من و اومی آمادهایم
اینوپی:جان؟شما چطور فهمیدید میخوام برم
آکانه:دو ساعت داشتم گوش میدادم درضمن فکر کردی تو رو تنها میزارم بری پیش اون پسره عوضی
اومی:آرههههه
اینوپی:باشه برین سوار ماشین بشین ببینم
(خونه سابیتو)
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
فردا بقیهاش رو میزارم بعلاوه درخواستی هاتون
- ۵.۹k
- ۰۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط