دوباره سیلامممممم

دوباره سیلامممممم 🥺 🥰
به اصرار مامان چویام گزاشتممممم😂✨
بریمم 💗✨

دقیقه ها سپری میشد که دازای کاسه ی صبرش سر اومد  و گفت: چرا هیچی نمیگی
دازای: +
چویا: -
+ چرا هیچی نمیگی؟
- چی بگم خب...
+ از خودت برام بگو اسمت سنت کجا زندگی میکردی و میکنی
- خب....
چویا با من من ادامه داد
- اسمم چویاست...ناکاهارا چویا ۲۱ سالمه
دازای چنبار اسم چویارو زیر لب گفت...این اسم خیلی براش اشنا بود
+خب ادامه بده میشنوم
-من...من...
یکدفعه بغض چویا ترکید و با هق هق گفت
- من...هق من... هیچ..ج..هق...جایی...برای..ز..زندگی ندارم....و ا...از..هق....بچگی پدر و مادرمو....هب....از دست دادمو....هیچجایی....هق ب...برای زندگی...هق ندارم
دازای با اینکه یک ادم بیرحم بود اما چون چویا رو دوست داشت دلش رحم اومد و چویا رو بغل کرد و گفت:هیشسش...اروم باش همه چیز درست میشه
چویا خجالت زده و با گونه های گل انداخته سرشو اورد پایین چون نمیتونست به چشمای دازای زل بزنه
همینجوری بودن ک خدمتکار در زد و گفت: ارباب شام حاظره لطفاً تشریف بیارید
دازای با لبخند گرمی به چویا گفت : ت برو دوش بگیر و لباسی ک برات گزاشتمو بپوش و باهم بریم شام
چویا قبول کرد و رفت حموم
دازای توی این فرصت لباس چویا رو اماده کرد

ی هودی پشمی گوش گربه ای سفید
شلوار ست هودی
ی جفت دمپایی خز دار سفید

توی این مدت فکر میکرد چویا توی این لباس‌ها چقد گوگولی میشه ک....

❤️پایان پارت دو❤️
بوس بهتون😘
خودافسسس 👋🏻🤭


#انیمه
#سناریو
#وانشات
#چند_پارتی_انیمه
#دازای
#چویا
#سوکوکو
#سگ_های_ولگرد_بانگو
دیدگاه ها (۱۷)

دوزتان بازم ارت کشیدم دیشبحس میکنم بد شده 😑

سیلامممممادامه نوشتمممممممم💥💥💥😁بریممممممدازای داشت ب این فکر...

سیلامممممممممصحثخبپبپلململ🗿😇اومدممممم با سناریو دیگهههه 🗿 💖 ...

کنجی کوچولو تولدت موبارکههههههههههههههههههههههههه😍😍😍😍😍ایشالا...

قهوه تلخ پارت ۱۵که پدر چویا لب زد ویلیام: حتما این صحبت های ...

#عشق_شفاف part: 8دیدم داره غذای خدمتکار میخوره🗿 هعی بهش گفتم...

قهوه تلخپارت ۲۲فوجیوارا: تو و من عاشق هم هستیمدازای: ولی فاص...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط