ما دیگر سن مان قد نمیدهد که نتیجه ی

ما دیگر سن مان قد نمیدهد که نتیجه ی
یک عشق نافرجام باشیم...
که با تمام احساس پا در یک خیابان یک طرفه بگذاریم به امید آنکه در آخر مسیر
یک نور امید در دل تاریکی راه را نشانمان میدهد...
دیگر زمانی برایمان باقی نمانده که خاکستر یک آتشی باشیم که سالهاست خاموش است...
هر چه روزها میگذرند نفس هایمان کندتر
از جای گرم بلند میشود و نگاهمان به روی عشق ضعیف تر می شود...
هر چه سال ها میگذرند علاقه مان به رنگ های شاد و شنیدن آهنگ های اول صبح کمتر میشود...
ما دیگر آدم هزار راه اشتباه به امید پیدا کردن یک راه درست نیستیم
تا بخواهیم به خودمان بیاییم فرصت بازی تمام شده و حریف های تازه نفس وارد بازی می شوند...
دیگر در سنی نیستیم که دست آخر عشق برایمان همان دندان عقلی شود که با دل کندن زودتر از دردش خلاص شویم...
که سالها جانمان را وسط بگذاریم، ترس هایمان را به دوش بکشیم و در آخر بگوییم لیاقت خوبی هایم را نداشت برود به سلامت...
کاش بدانیم "احساس" همیشه همان
ماهی سر زنده ایی نیست که هر وقت از آب بگیریمش تازه باشد
عمرش که به پایان برسد تقلای خشکی میکند و برای همیشه چشمانش را روی زیبایی های یک "عشق" میبندد...
دیدگاه ها (۱)

سختی‌ها را جدی نگیر! اصلا بگذار از این همه خونسردی‌ات تعجب ک...

همین روزها اتفاقاتِ خوب خواهند افتاددرست وسطِ روزمرِگی هایما...

ولی منم میگم اونقدری که جنس رفاقت مهمه،جنسیت رفیق اهمیتی ندا...

نمیشه جلوشُ گرفت، پیش میاد.خواه ناخواه آدمی رو توی زندگیت می...

افتخار ربوده شدننور ماه به آرامی به جای جای راهروی بزرگ می‌ت...

داری سوپرایزم رو خراب میکنی..!

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط