منوچهر آتشی
منوچهر آتشی
زتده یاد "منوچهر آتشی"، شاعر، روزنامهنگار و مترجم معاصر ایرانی، زادهی ۲ مهر ۱۳۱۰ خورشیدی، در دهرود شهرستان دشتستان استان بوشهر بود.
وی که دانشآموختهی ادبیات انگلیسی بود، یکی از افراد حلقهی ادبی موج ناب بود.
خانوادهی او از کُردهای زنگنهی کرمانشاه بودند، که در حدود ۴ نسل پیش به جنوب ایران مهاجرت کرده بودند.
نام جد وی «آتشخان زنگنه» بود و به همین دلیل نام خانوادگی وی «آتشی» انتخاب شد. پدرش، فردی باسواد بود و بهدلیل علاقهی "سرگرد اسفندیاری"، که در جنوب به "رضاخان کوچک" مشهور بود به وی، او را به بوشهر انتقال داد و کارمند ادارهی ثبتاحوال بوشهر شد.
منوچهر آتشی یکشنبه ۲۹ آبان ۱۳۸۴، بر اثر ایست قلبی در سن ۷۴ سالگی در بیمارستان سینای تهران درگذشت و در بندر بوشهر به خاک سپرده شد. وی چند روز قبل از مرگش در مراسم چهرههای ماندگار به عنوان چهره ماندگار ادبیات معرفی شده بود.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
◇ کتابشناسی:
- آهنگ دیگر - ۱۳۳۸
- آواز خاک - ۱۳۴۶
- دیدار در فلق - ۱۳۴۸
- بر انتهای آغاز - ۱۳۵۰
- گزینهی اشعار - ۱۳۶۵
- وصف گل سوری - ۱۳۷۰
- گندم و گیلاس - ۱۳۷۱
- زیباتر از شکل قدیم جهان - ۱۳۷۶
- چه تلخ است این سیب - ۱۳۷۸
- خلیج و خزر - ۱۳۸۰
- باران برگ زوق: دفتر غزلها - ۱۳۸۰
- اتفاق آخر - ۱۳۸۰
- حادثه در بامداد - ۱۳۸۰
- ریشههای شب - ۱۳۸۴
- غزل غزلهای سورنا - ۱۳۸۴
- فونتامارا (اینیاتسیو سیلونه - ترجمه) - ۱۳۴۷
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
◇ نمونهی شعر:
(۱)
حس میکنم
نیش ستاره را
در چشمم
طعم ستاره را
در دهانم
و طعم یک کهکشان تنهایی را
در جانم.
(۲)
نامت
گلواژهای به سپیدای ماهتاب و سپیده است
با عطر باغ اطلسی
و دشتهای گرم شببوهای دشتستان
نامت گلِ هزار بهارِ نیامده است
نامت تمام شبهایم
و گسترهی خمیدهی رویاهایم را
پر میکند
و در دهانم
مانند ماه در حوض
مد میشود
نامت در چشمانم
چون لاله سرخ
چون نسترن سپید
و مثل سرو، سبز میایستد
نامت مژگانم را در میگیرد
نامت در جانم
گُر میگیرد.
(۳)
همه جا میبینمت
به درخت و پرده و آینه
نمیدانم اما
تو مرا دنبال میکنی
یا من ترا
ای چشم شیرین زیبا
به گلها میبینیم و میبینمت
به گلها نشستهای و میبینیم
بر آب مینگرم و میبینمت
در آب میلرزی و میبینیم
تو مرا جست و جو میکنی
یا من ترا ای چشم شیرین دلربا
همه رویاهایم را نیلوفری کردهای
و همه خیالهایم را به بوی شراب آغشتهای
همه جا
گرمای خانه و جان و جهان است حضورت
ولی چشم که باز میکنم
نمیبینمت دیگر
با آن که میدانم
تو میبینیم همه جا
من شیدای توام
یا تو مرا گرفتهای به بازوی سودا
ای چشم شیرین بیپروا.
زتده یاد "منوچهر آتشی"، شاعر، روزنامهنگار و مترجم معاصر ایرانی، زادهی ۲ مهر ۱۳۱۰ خورشیدی، در دهرود شهرستان دشتستان استان بوشهر بود.
وی که دانشآموختهی ادبیات انگلیسی بود، یکی از افراد حلقهی ادبی موج ناب بود.
خانوادهی او از کُردهای زنگنهی کرمانشاه بودند، که در حدود ۴ نسل پیش به جنوب ایران مهاجرت کرده بودند.
نام جد وی «آتشخان زنگنه» بود و به همین دلیل نام خانوادگی وی «آتشی» انتخاب شد. پدرش، فردی باسواد بود و بهدلیل علاقهی "سرگرد اسفندیاری"، که در جنوب به "رضاخان کوچک" مشهور بود به وی، او را به بوشهر انتقال داد و کارمند ادارهی ثبتاحوال بوشهر شد.
منوچهر آتشی یکشنبه ۲۹ آبان ۱۳۸۴، بر اثر ایست قلبی در سن ۷۴ سالگی در بیمارستان سینای تهران درگذشت و در بندر بوشهر به خاک سپرده شد. وی چند روز قبل از مرگش در مراسم چهرههای ماندگار به عنوان چهره ماندگار ادبیات معرفی شده بود.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
◇ کتابشناسی:
- آهنگ دیگر - ۱۳۳۸
- آواز خاک - ۱۳۴۶
- دیدار در فلق - ۱۳۴۸
- بر انتهای آغاز - ۱۳۵۰
- گزینهی اشعار - ۱۳۶۵
- وصف گل سوری - ۱۳۷۰
- گندم و گیلاس - ۱۳۷۱
- زیباتر از شکل قدیم جهان - ۱۳۷۶
- چه تلخ است این سیب - ۱۳۷۸
- خلیج و خزر - ۱۳۸۰
- باران برگ زوق: دفتر غزلها - ۱۳۸۰
- اتفاق آخر - ۱۳۸۰
- حادثه در بامداد - ۱۳۸۰
- ریشههای شب - ۱۳۸۴
- غزل غزلهای سورنا - ۱۳۸۴
- فونتامارا (اینیاتسیو سیلونه - ترجمه) - ۱۳۴۷
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
◇ نمونهی شعر:
(۱)
حس میکنم
نیش ستاره را
در چشمم
طعم ستاره را
در دهانم
و طعم یک کهکشان تنهایی را
در جانم.
(۲)
نامت
گلواژهای به سپیدای ماهتاب و سپیده است
با عطر باغ اطلسی
و دشتهای گرم شببوهای دشتستان
نامت گلِ هزار بهارِ نیامده است
نامت تمام شبهایم
و گسترهی خمیدهی رویاهایم را
پر میکند
و در دهانم
مانند ماه در حوض
مد میشود
نامت در چشمانم
چون لاله سرخ
چون نسترن سپید
و مثل سرو، سبز میایستد
نامت مژگانم را در میگیرد
نامت در جانم
گُر میگیرد.
(۳)
همه جا میبینمت
به درخت و پرده و آینه
نمیدانم اما
تو مرا دنبال میکنی
یا من ترا
ای چشم شیرین زیبا
به گلها میبینیم و میبینمت
به گلها نشستهای و میبینیم
بر آب مینگرم و میبینمت
در آب میلرزی و میبینیم
تو مرا جست و جو میکنی
یا من ترا ای چشم شیرین دلربا
همه رویاهایم را نیلوفری کردهای
و همه خیالهایم را به بوی شراب آغشتهای
همه جا
گرمای خانه و جان و جهان است حضورت
ولی چشم که باز میکنم
نمیبینمت دیگر
با آن که میدانم
تو میبینیم همه جا
من شیدای توام
یا تو مرا گرفتهای به بازوی سودا
ای چشم شیرین بیپروا.
- ۴۴۱
- ۱۰ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط