part
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3"
part:۳۳
"ویو نادیا"
کوک:.. موضوع من تصمیم میگیرم
نادیا: جیمین و تهیونگ اینجان ، اتاق تو ام که نمیشه، اتاق منم طبقه مشترک با اون دوتاستت
کوک::..خب ؟!
نادیا: خجالت میکشم...نمیخوام
کوک: نادیا..
نادیا : نه دیگه...
کوک: حداقل بریم بخوابیم...
از جام بلند شدم
نادیا: بریم..
به طبقه و بالا و اتاقم رفتیم
درو بست
که مستقیم رو تخت ولو شدم
نادیا: اخیشش...
جونگکوک تیشرتش و دراورد ...
بعضی عادت و تغییر نمیکنن
مثل بدون لباس خوابیدن جونگکوک
کنارم دراز کشید...
دستشو زیر سرش گذاشت
دست دیگشو از گونم تا به یقه لباسم کشید
و تا لبش ادامه داد دستشو داخل لباسم کرد.
نادیا: هعی...
کوک: کاری ندارم....ولی حداقل درار لباستو
نادیا: نمیخواد راحتم..
شاید دوست ندارم منو با این زخما ببینه...
ولی یه دفعه نشست و یه دفعه از تنم در اوردش
متقابل نشستم
فقط چشمش دنبال زخما بود
لباسو از دستش گرفتم
نادیا: گفتم که راحتم
تا خواستم بپوشم
از دستم گرفت و خودشو جمع و جور کرد
کوک: نمیخواد..
دستشو رو شونه هام گزاشت و خوابوند و جوری که هیچ وزنی ازش حس نکنم امد روم.
تو صورتم خم شد
نادیا: میدونم از زخما بدت میاد ولی...
انگشتشو رو لبم گزاشت که خفه شدم
کوک:من هر جور که باشی برایه خودمی تنها گزینه که ازش نمیگزرم .پس همچین فکری نکن...
نتونستم جوابی بدم چون برخورد لباش بام..مانع شد..
جوری که اون میبوسید...انگار قرار بود ادامه پیدا کنه..
بوسه هاش ادامه پیدا کرد و هعی پایین تر رفت
وقشنگ میتونستم بفهمم که جاهایه کبودی و زخمارو میبوسه...
وقتی به شکمم رسید محکم تر بوسید
کوک: ببینم الان دختر کوچولومم اشتیه؟!
شونه ایی بالا انداختم
کوک: داری بش یاد میدی بام قهر باشه؟
نادیا: با حرفی که زدی من نمیگفتمم ناراحت بود.
کوک: که این طور..
نادیا: بم گفت بش توت فرنگی بدی اشتیه
کوک: اون گفت یا هوس مامانشه..؟
نادیا: هوسی که اون به مامانش داد
برگشت سر جایه خودشو تو بقلش چروندم
کوک: فرردا کاری میکنم که اشتی کنه...
"ویو تهیونگ"
وقتی نادیا و حونگکوک داخل اتاق بودن.
از ترس اینکه جونگکوک کنترلش و از دست بده به در میکوبیدیم و صداش میکردیم
وقتی نادیا امد بیرون جیمین ازش حالش و پرسید
و نادیا رفت
وقتی نادیا از پله رفت پایین
جیمین با حرص سمت جونگکوک رفت و یه موشت تو صورتش کوبید
رفتم سمتشو که از هم جداشون کنم
جیمین:ببینم میخوای به چی برسی؟...اون دختر بد بخت و سکته بدی؟! بجایه اینکه بزنی جاده خاکی درکش کنن...بفهم که اون سقفش برایه این استرسا پره ...تو دیگه بست کن
جکنگکوک سرش پایین بود و تو فکر بود
جیمین: عوضی و نگا ..دارم با دیوار حرف میزنم
خواست یکی دیگه بکوبه تو صورتش که جلو شو گرفتم
ته: جیمین بسه دیگه...
جیمین از اتاق رفت
part:۳۳
"ویو نادیا"
کوک:.. موضوع من تصمیم میگیرم
نادیا: جیمین و تهیونگ اینجان ، اتاق تو ام که نمیشه، اتاق منم طبقه مشترک با اون دوتاستت
کوک::..خب ؟!
نادیا: خجالت میکشم...نمیخوام
کوک: نادیا..
نادیا : نه دیگه...
کوک: حداقل بریم بخوابیم...
از جام بلند شدم
نادیا: بریم..
به طبقه و بالا و اتاقم رفتیم
درو بست
که مستقیم رو تخت ولو شدم
نادیا: اخیشش...
جونگکوک تیشرتش و دراورد ...
بعضی عادت و تغییر نمیکنن
مثل بدون لباس خوابیدن جونگکوک
کنارم دراز کشید...
دستشو زیر سرش گذاشت
دست دیگشو از گونم تا به یقه لباسم کشید
و تا لبش ادامه داد دستشو داخل لباسم کرد.
نادیا: هعی...
کوک: کاری ندارم....ولی حداقل درار لباستو
نادیا: نمیخواد راحتم..
شاید دوست ندارم منو با این زخما ببینه...
ولی یه دفعه نشست و یه دفعه از تنم در اوردش
متقابل نشستم
فقط چشمش دنبال زخما بود
لباسو از دستش گرفتم
نادیا: گفتم که راحتم
تا خواستم بپوشم
از دستم گرفت و خودشو جمع و جور کرد
کوک: نمیخواد..
دستشو رو شونه هام گزاشت و خوابوند و جوری که هیچ وزنی ازش حس نکنم امد روم.
تو صورتم خم شد
نادیا: میدونم از زخما بدت میاد ولی...
انگشتشو رو لبم گزاشت که خفه شدم
کوک:من هر جور که باشی برایه خودمی تنها گزینه که ازش نمیگزرم .پس همچین فکری نکن...
نتونستم جوابی بدم چون برخورد لباش بام..مانع شد..
جوری که اون میبوسید...انگار قرار بود ادامه پیدا کنه..
بوسه هاش ادامه پیدا کرد و هعی پایین تر رفت
وقشنگ میتونستم بفهمم که جاهایه کبودی و زخمارو میبوسه...
وقتی به شکمم رسید محکم تر بوسید
کوک: ببینم الان دختر کوچولومم اشتیه؟!
شونه ایی بالا انداختم
کوک: داری بش یاد میدی بام قهر باشه؟
نادیا: با حرفی که زدی من نمیگفتمم ناراحت بود.
کوک: که این طور..
نادیا: بم گفت بش توت فرنگی بدی اشتیه
کوک: اون گفت یا هوس مامانشه..؟
نادیا: هوسی که اون به مامانش داد
برگشت سر جایه خودشو تو بقلش چروندم
کوک: فرردا کاری میکنم که اشتی کنه...
"ویو تهیونگ"
وقتی نادیا و حونگکوک داخل اتاق بودن.
از ترس اینکه جونگکوک کنترلش و از دست بده به در میکوبیدیم و صداش میکردیم
وقتی نادیا امد بیرون جیمین ازش حالش و پرسید
و نادیا رفت
وقتی نادیا از پله رفت پایین
جیمین با حرص سمت جونگکوک رفت و یه موشت تو صورتش کوبید
رفتم سمتشو که از هم جداشون کنم
جیمین:ببینم میخوای به چی برسی؟...اون دختر بد بخت و سکته بدی؟! بجایه اینکه بزنی جاده خاکی درکش کنن...بفهم که اون سقفش برایه این استرسا پره ...تو دیگه بست کن
جکنگکوک سرش پایین بود و تو فکر بود
جیمین: عوضی و نگا ..دارم با دیوار حرف میزنم
خواست یکی دیگه بکوبه تو صورتش که جلو شو گرفتم
ته: جیمین بسه دیگه...
جیمین از اتاق رفت
- ۳۷.۱k
- ۲۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط