بردند برای همه دنیا خبرش را
بردند برای همه دنیا خبرش را
غمنامه اي از سرخي چشمان ترش را
حتي رمقي نيست به دستان ضعيفش
آتش زده زهری همه ي بال و پرش را
هم سن زيادش سبب خستگي اش شد
هم شعله زده زهر تمام جگرش را
اطفال و عيالش همگي دل نگرانند
سوزانده ز آهش همه ي دوروبرش را
آن شب كه پي مركب دشمن به زمين خورد
/ديگر نشده راست بگيرد كمرش را/
بي حرمتي و بي ادبي شد به مقامش
بدجور شكستند دل شعله ورش را
آنقدر تنش آب شده گوشه ي بستر
ديدند همه حال بد محتضرش را/
عمريست براي دل خود روضه گرفته
پر كرده غم كوچه فضاي سحرش را
سخت است برايش كه فراموش نمايد/
آن مادر وآن ناله ي در پشت درش را
شاعر : محمد حسن بیات لو
غمنامه اي از سرخي چشمان ترش را
حتي رمقي نيست به دستان ضعيفش
آتش زده زهری همه ي بال و پرش را
هم سن زيادش سبب خستگي اش شد
هم شعله زده زهر تمام جگرش را
اطفال و عيالش همگي دل نگرانند
سوزانده ز آهش همه ي دوروبرش را
آن شب كه پي مركب دشمن به زمين خورد
/ديگر نشده راست بگيرد كمرش را/
بي حرمتي و بي ادبي شد به مقامش
بدجور شكستند دل شعله ورش را
آنقدر تنش آب شده گوشه ي بستر
ديدند همه حال بد محتضرش را/
عمريست براي دل خود روضه گرفته
پر كرده غم كوچه فضاي سحرش را
سخت است برايش كه فراموش نمايد/
آن مادر وآن ناله ي در پشت درش را
شاعر : محمد حسن بیات لو
- ۲۱۷
- ۳۱ مرداد ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط