عشق رمانتیک من
عشق رمانتیک من
❤😎پارت ۳۱
رفتیم داخل و سریع پا تند کردیم رفتیم اتاق هانیل و لباسامونو گذاشتیم رو تخت و لباسایی که میخواستیم بریم دیدن لارا و خونه جی و جدا کردیم ( چون بعدش میرن پیش جی با همون لباساشون دیگه) سریع عوض کردیم آرایشمونم کردیم و کفش ها و موهامونم درستیدیم
و به جی زنگ زدیم که گفت میاد دنبالمون داشتیم میرفتیم پایین که هانیل گفت
هانیل: وای گوشیمو جا گذاشتم تو برو منم برش دارم میام
هینا: اوکی
ویو هینا
رفتم پایین جی منتظرمون بود
هینا: اوو چقدر خوشتیپ شدی عروسیه؟ ( واقعا هم شده بود)
جی: ایشالا عروسیه خودمو خودت ( آروم جوری که هینا نشنوه)
هینا: چیزی گفتی؟
جی: گفتم که هانیل کی میاد؟
هینا: آها اون تو راه موبایلش جا موند رفت..
هانیل: اومدم بجنبید بریم تو ماشین
و بعد دقایقی پیچ و خم رسیدیم رفتیم داخل فرودگاه ساعت کامل ۱۲ بود با چشمامون مثل میکروسکوپ میگشتیم که هینا
هینا: یافتیدم
هانیل: کو؟ کجاست؟
هینا دستشو اشاره کرد سمت دختری با چشمای سبز و موهای قهوه ای روشن و گفت
هینا: اوناها بریممم که صبر ندارم
رفتیم و رو به روی هم قرار گرفتیم سرش تو گوشیش بود و تا گرفت بالا و مارو دید لحظه ای تو شک موند ولی بعد مثل فرفره پرید بغلمون و اشک میریخت اشک از دلتنگی از نبود این چندسال کنار هم و این لحظه غیر قابل توصیف (یکم احساسیش کنیم😭 خب بسیس)
بعداز بوس و ماچ و بغل رفتیم تو ماشین (دقت داخل ماشینم نه تو ماشین🤌🏻) که جی گفت...
(لباساشون اسلاید های بعد)
(اسلاید ۲ هینا)
(اسلاید ۳ هانیل)
(اسلاید ۴ لارا)
(اسلاید ۵ جی)
(همشون تو فاز مشکی بودن دیگه🖤🦋)
❤😎پارت ۳۱
رفتیم داخل و سریع پا تند کردیم رفتیم اتاق هانیل و لباسامونو گذاشتیم رو تخت و لباسایی که میخواستیم بریم دیدن لارا و خونه جی و جدا کردیم ( چون بعدش میرن پیش جی با همون لباساشون دیگه) سریع عوض کردیم آرایشمونم کردیم و کفش ها و موهامونم درستیدیم
و به جی زنگ زدیم که گفت میاد دنبالمون داشتیم میرفتیم پایین که هانیل گفت
هانیل: وای گوشیمو جا گذاشتم تو برو منم برش دارم میام
هینا: اوکی
ویو هینا
رفتم پایین جی منتظرمون بود
هینا: اوو چقدر خوشتیپ شدی عروسیه؟ ( واقعا هم شده بود)
جی: ایشالا عروسیه خودمو خودت ( آروم جوری که هینا نشنوه)
هینا: چیزی گفتی؟
جی: گفتم که هانیل کی میاد؟
هینا: آها اون تو راه موبایلش جا موند رفت..
هانیل: اومدم بجنبید بریم تو ماشین
و بعد دقایقی پیچ و خم رسیدیم رفتیم داخل فرودگاه ساعت کامل ۱۲ بود با چشمامون مثل میکروسکوپ میگشتیم که هینا
هینا: یافتیدم
هانیل: کو؟ کجاست؟
هینا دستشو اشاره کرد سمت دختری با چشمای سبز و موهای قهوه ای روشن و گفت
هینا: اوناها بریممم که صبر ندارم
رفتیم و رو به روی هم قرار گرفتیم سرش تو گوشیش بود و تا گرفت بالا و مارو دید لحظه ای تو شک موند ولی بعد مثل فرفره پرید بغلمون و اشک میریخت اشک از دلتنگی از نبود این چندسال کنار هم و این لحظه غیر قابل توصیف (یکم احساسیش کنیم😭 خب بسیس)
بعداز بوس و ماچ و بغل رفتیم تو ماشین (دقت داخل ماشینم نه تو ماشین🤌🏻) که جی گفت...
(لباساشون اسلاید های بعد)
(اسلاید ۲ هینا)
(اسلاید ۳ هانیل)
(اسلاید ۴ لارا)
(اسلاید ۵ جی)
(همشون تو فاز مشکی بودن دیگه🖤🦋)
- ۶.۵k
- ۲۰ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط