مروارید آبی

مروارید آبی
Part ¹¹⁹
ویو کوک
به سمت پارک رفتم که یه دختر روی نیمکت پارک نشسته بود و داشت بچه هایی که بازی میکردن و نگاه میکرد نزدیک تر شدم و از پشت بوسه به موهاش زدم
که یه نیم نگاهی به هم کرد
_ ببخشید که سرت داد زدم
+...
_نمیخواستم اینجوری بشه
درسته من فقط به خودم فکر کردم و به نظر تو گوش ندادم
+کوک.. من نمیخوام بچه مو...
_ من به درخواستت احترام میزارم
منم ابن بچه رو دوست دارم
ولی حداقل باید امنیت و ببریم بالا
+چجوری مثلا؟
_ اول بگو منو بخشیدی
+بخشیدمت (لبخند فیک)
_ خر خودتی
زد به نوک بینی لانا*
_ هرچقدرم لبخند بزنی اون چشمات همه چی و میگن
+دلخور که هستم.. ولی خب نمیتونم نبخشمت پس میبخشمت درکتم میکنم واقعا تو شرایط خیلی سختی هستی
خب... حالا بگو ببینم چجوری امنیت و ببریم بالا؟
_ خب نباید کسی جز من و تو و جیمین از وجود بچه خبر دار بشه هر وقت بچه بدنیا اومد به همه میگیم باید داخل عمارت بمونی و هروقت خواستی بیرون بری با من بری
+سخت شد که (خنده)
_ خواهشا این دوتا رو فراموش نکن
+ حلهه
ویو لانا
دست تو دست با کوک از پارک زدیم بیرون و به سمت هتل برگشتیم...

شیش روز بعد...
ویو لانا
تو این شیش روزی که گذشت کوک خیلی حواسش به من هست و همیشه که میره شرکت بهم چند ساعت چند ساعت زنگ میزنه
یوجین که همراهمون اومد کره
و دوباره شروع کرد با جیمین قرار گذاشتن و اخر این ماهم عروسی شون هست
چون تو عمارت تنها میمونم و نمیتونم خودم تنها کارارو بکنم جونگکوک یه چند تا ندیمه اورده که کارای خونه رو بکنن
تو اتاق بودم دفترچه خاطرات همراه یه قلم ورداشتم و شروع به نوشتنش کردم

سیزدهم جولای 2013
امروز حال بچه خوبه و همه چی درست پیش میره...
دفترچه رو بستم و گذاشتم رو میز بغل تخت
از اتاق اومدم بیرون که اجوما رئیس تمام خدمتکارای عمارت اومد جلو

#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
دیدگاه ها (۲)

مروارید آبیPart ¹²⁰علامت اجوما ♡♡ خانم گوشی تون داره زنگ میخ...

مروارید آبیPart ¹²¹ویو کوکبلخره اون روزی که میترسیدم اومداز...

مروارید آبیPart ¹¹⁸فلش بک به صبح*ویو کوکبا صدای در از خواب ب...

مروارید آبیPart¹¹⁷#چیشدهه (نگران) _ هیچی#وااا+ فقط برو جیمین...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟔عشق مافیاویو جیمینساعت 7:00 شب هست تا 1:00 ساعت دیگه م...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟓عشق مافیاویو بورامبا جیمین رفتم خونش فردا باید میرفتم ...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟕عشق مافیاویو بورام یه نفر اومد دنبالم که ببرتم تو عمار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط