تماشا می کنی و من دلم از دور می لرزد

تماشا می کنی و من دلم از دور می لرزد
سرم بر دار می رقصد ، لبم مخمور می لرزد

دوچشمت انقلاب هستی افکن دارد اینگونه _
خمارت ، دست و پای حضرت انگور می لرزد

هوای تاختن بر شهر دارد قوم تاتارت
اگر بی زلزله از ترس ، نیشابور می لرزد

مکش لشکر ! مزن نارو ! به جمع ِ سربدارانم
دلم از تفرقه اندازی ات بدجور می لرزد

هوای عاشقی دارد به سر مهتاب این برکه
که نورانورِ چشمانِ تو، دورادور می لرزد

بیا و فارغم کن از تب ِ افتاده بر جانم
که دست و پام از این وصله ی ناجور می لرزد

بزن زخمه به تنبور و بخوان تصنیف آخر را ...
که با ماهور چشمانت ، تنم درگور می لرزد
دیدگاه ها (۲)

یکباره گــــــرفته بدنـــــم بـــــــوی تنت رابـــــی انکه ب...

درد دارد همه شب ، سوختن و دود شدنیا چو آهی به گلو ماندن و مس...

می شود یادی کنم از تو شبی با خاطرت؟با دوبیتی های ناب ِ نابِ ...

میان کوچه ها رفتی، به هر بیگانه شک کردمبه رفت و آمد مشکوک صا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط