پارت
#پارت۱۸۴
کیان:کپلر
سینا تونسته بود منبع انرژی رو جور کنه اونم با هزار سختی و زحمت.
ولی بالاخره منبعو به دست آوردیم.
خیلی زود دستگاه به کار می افتاد و دریچه باز میشد.کیان مرتب بی قراری میکرد.
عجله داشت که زودتر دروازه باز بشه. نگران بود
سینا کلا بی احساس بود هیچ هیجانی نداشت یا حداقل قیافه ی سیب زمینیش چیزی نشون نمیداد!
فردا روی بود که هیچکس جز من ، کیان و سینا اینجا نبود و دستگاه روشن میشد...
سینا:سیلورنا
وقتی رفتم آزمایشاه سهیل سما هم اونجا بود.وقتی با تعجب به سما نگاه کردم سعید گفت:
_من خبرش کردم. گفتم شاید بتونه انرژی دستگاه رو کنترل کنه تا خرابی شدیدی به بار نیاد.
سری تکون دادم و نیم نگاهی به سهیل انداختم که اخماش تو هم بود و به یه نقطه ی نامعلوم زل زده بود. سعید دوباره گفت:
_تونستی منبع رو گیر بیاری؟
_آره...تونستم ولی مطمئنم برام گرون تموم میشه
_نمیدونم چطوری ازت تشکر کنم
لبخندی زدم و چشمامو یه بار روی هم گذاشتم.
به یکی گفتم تا منبعو خیلی با احتیاط داخل بیاره.
سهیل دست به کار شد و گوی شیشه ای رو باز کرد. دستکش های مخصوصش رو دستش کرد و خیلی آروم منبعی که هنوز خاموش بود رو داخل محظه ی خالی دستگاه گذاشت. سما در حال طراحی یه کنترل بود تا بتونه انرژی دستگاهو تنظیم کنه.
چیزی نمونده بود تا دروازه باز بشه.
یه حسی بهم میگفت شاید این دریچه کسی رو بهم نشون بده که خیلی وقته ندیدش.وجود یه نفرو اونطرف دروازه حس میکردم. کسی که خیلی وقته دلم میخواست فقط یه بار دیگه ببینمش...
کیان:کپلر
سینا تونسته بود منبع انرژی رو جور کنه اونم با هزار سختی و زحمت.
ولی بالاخره منبعو به دست آوردیم.
خیلی زود دستگاه به کار می افتاد و دریچه باز میشد.کیان مرتب بی قراری میکرد.
عجله داشت که زودتر دروازه باز بشه. نگران بود
سینا کلا بی احساس بود هیچ هیجانی نداشت یا حداقل قیافه ی سیب زمینیش چیزی نشون نمیداد!
فردا روی بود که هیچکس جز من ، کیان و سینا اینجا نبود و دستگاه روشن میشد...
سینا:سیلورنا
وقتی رفتم آزمایشاه سهیل سما هم اونجا بود.وقتی با تعجب به سما نگاه کردم سعید گفت:
_من خبرش کردم. گفتم شاید بتونه انرژی دستگاه رو کنترل کنه تا خرابی شدیدی به بار نیاد.
سری تکون دادم و نیم نگاهی به سهیل انداختم که اخماش تو هم بود و به یه نقطه ی نامعلوم زل زده بود. سعید دوباره گفت:
_تونستی منبع رو گیر بیاری؟
_آره...تونستم ولی مطمئنم برام گرون تموم میشه
_نمیدونم چطوری ازت تشکر کنم
لبخندی زدم و چشمامو یه بار روی هم گذاشتم.
به یکی گفتم تا منبعو خیلی با احتیاط داخل بیاره.
سهیل دست به کار شد و گوی شیشه ای رو باز کرد. دستکش های مخصوصش رو دستش کرد و خیلی آروم منبعی که هنوز خاموش بود رو داخل محظه ی خالی دستگاه گذاشت. سما در حال طراحی یه کنترل بود تا بتونه انرژی دستگاهو تنظیم کنه.
چیزی نمونده بود تا دروازه باز بشه.
یه حسی بهم میگفت شاید این دریچه کسی رو بهم نشون بده که خیلی وقته ندیدش.وجود یه نفرو اونطرف دروازه حس میکردم. کسی که خیلی وقته دلم میخواست فقط یه بار دیگه ببینمش...
- ۴.۳k
- ۰۲ شهریور ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط