دانش آموز جدید پارت ۴
دانش آموز جدید پارت ۴
خرج سه ماه شکمم با تو
چی گفت؟ خرج سه ماه شکمش؟ یعنی قراره سه ماه هرچی خورد رو پولشو من بدم؟ با
تعجب نگاش کردم
= چیه؟ نکنه انتظار داشتی ازت جواهر یا خونه بخوام؟
_ ن...نه...فقط...یعنی آره...یکم غیر منتظره بود...فقط انتظار اون کلمه سه ماه رو نداشتم
_ بعد از کالس میای قراردادمونو امضاء میکنی
و رفت. منم همین طوری هاج واج به رفتنش نگا میکردم. قرارداد؟ یعنی انقدر شکمش
واسش مهمه؟ بیخیال...مگه چقدر میخوره؟ پولشو میدم...هرچی باشه بهتر از اینه که کار
دیگه ای بکنه یا درخواست دیگه داشته باشه
ولی هنوز توی شک بودم. این پسر چقدر رک حرفشو میزنه...غیر از هم اصالً به چهرش
نمیاد...برگشتم پیش دخترا و سِیلی از سواالتشون شروع شد. قبل از اینکه اوج بگیرن و
منوغرق حرفاشون کنن، وسط حرفشون پریدم و ماجرا رو براشون گفتم. و قبل از این سوال
دیگه ای بپرسن زنگ خورد و ما هر کدوم سمت کالس خودمون رفتیم. واقعاً شانس آوردم
بالخره زنگ آخر هم خورد. وسایلمو جمع کردم و گزاشتم توی کیف. یونگی به خاطر
اینکه نتونست سواالیی که معلم ازش میپرسه رو جواب بده وسط کالس آقای لی انداختش
بیرون. این همه عصبیانیتی که از آقای لی دیده بودم بعید بود از اون موقع تا االن عصبی بود.
قبل از اینکه کالسو ترک کنم آقای لی با همون عصبانیتش صدام زد
لی: یونگهوا !؟
_ بله؟
لی: قبل از اینکه بری خونه لطفا بیا دفتر معلما...کارت دارم
_ چشم
و سریع کیفش رو برداشت و از کالس رفت بیرون. خدا میدونه باهام چیکار داره...نکنه
بخواد جلو من یونگی رو کتک بزنه؟ اصال شاید ربطی به موضوع یونگی نداشته باشه...قبل
از رفتن باید به دخترا بگم واگر نه مغزم میخورن
بقیه ی وسایلمو جمع کردم و رفتم که به دخترا اطالع بدم نمیتونم امروز باهاشون برگردم
خونه. از پله رفتم پایین و پیچیدم به سمت راهروی سال اولیا. دخترا تازه از کالس زده بودن
خرج سه ماه شکمم با تو
چی گفت؟ خرج سه ماه شکمش؟ یعنی قراره سه ماه هرچی خورد رو پولشو من بدم؟ با
تعجب نگاش کردم
= چیه؟ نکنه انتظار داشتی ازت جواهر یا خونه بخوام؟
_ ن...نه...فقط...یعنی آره...یکم غیر منتظره بود...فقط انتظار اون کلمه سه ماه رو نداشتم
_ بعد از کالس میای قراردادمونو امضاء میکنی
و رفت. منم همین طوری هاج واج به رفتنش نگا میکردم. قرارداد؟ یعنی انقدر شکمش
واسش مهمه؟ بیخیال...مگه چقدر میخوره؟ پولشو میدم...هرچی باشه بهتر از اینه که کار
دیگه ای بکنه یا درخواست دیگه داشته باشه
ولی هنوز توی شک بودم. این پسر چقدر رک حرفشو میزنه...غیر از هم اصالً به چهرش
نمیاد...برگشتم پیش دخترا و سِیلی از سواالتشون شروع شد. قبل از اینکه اوج بگیرن و
منوغرق حرفاشون کنن، وسط حرفشون پریدم و ماجرا رو براشون گفتم. و قبل از این سوال
دیگه ای بپرسن زنگ خورد و ما هر کدوم سمت کالس خودمون رفتیم. واقعاً شانس آوردم
بالخره زنگ آخر هم خورد. وسایلمو جمع کردم و گزاشتم توی کیف. یونگی به خاطر
اینکه نتونست سواالیی که معلم ازش میپرسه رو جواب بده وسط کالس آقای لی انداختش
بیرون. این همه عصبیانیتی که از آقای لی دیده بودم بعید بود از اون موقع تا االن عصبی بود.
قبل از اینکه کالسو ترک کنم آقای لی با همون عصبانیتش صدام زد
لی: یونگهوا !؟
_ بله؟
لی: قبل از اینکه بری خونه لطفا بیا دفتر معلما...کارت دارم
_ چشم
و سریع کیفش رو برداشت و از کالس رفت بیرون. خدا میدونه باهام چیکار داره...نکنه
بخواد جلو من یونگی رو کتک بزنه؟ اصال شاید ربطی به موضوع یونگی نداشته باشه...قبل
از رفتن باید به دخترا بگم واگر نه مغزم میخورن
بقیه ی وسایلمو جمع کردم و رفتم که به دخترا اطالع بدم نمیتونم امروز باهاشون برگردم
خونه. از پله رفتم پایین و پیچیدم به سمت راهروی سال اولیا. دخترا تازه از کالس زده بودن
- ۳.۴k
- ۰۳ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط