تو همانی که دلم میخواهد شصت سالگی هایم راکنارش بگذرانم هفتاد سالگی

🍃 🌹 🍃
تو همانی که دلم میخواهد شصت سالگی هایم راکنارش بگذرانم.... هفتاد سالگی ...
همان روزهایی که کیسه های کوچک و بزرگ قرص هایم هشدار کهولت سن را میدهد ...
همانی که دلم میخواهد در حالی که پای رادیو نشسته است
و مدام با پیچ رادیو ور میرود ، و مرا به مرز سرسام میرساند...
صدایم بزند و بخواهد برایش چای بیاورم ...
تو همانی که میخواهم سال ها بعد درست زمانی که نوه هایمان دورمان را گرفتند
و مدام از عاشقی هایمان میپرسند ،
از سوال هایشان طفره بروم و نگاهش کنم و دلم ضعف برود برایش ....
همان یک نفری هستی که دلم میخواهد
پنجاه سال بعد برایش پیراهنی با گل های ریز ابی بپوشم
و تا می توانم دلبری کنم ....
همان درمانی که در اغوشش کمردرد و پادرد و بالا و پایین شدن فشار خون را به فراموشی بسپارم ..
همان همدمی که میخواهم سرم را روی شونه اش بگذارم و فریدون گوش دهم ...
تو
دقیقا همان یک نفری هستی
که دلم میخواهد پابه پایش پیر شوم ....
تو همان یاری هستی که شهریار میگوید :
بدون وجودش شهر ارزش دیدن هم ندارد ....!
دیدگاه ها (۱)

🍃 🌹 🍃 آقاجون میگفت:همیشه دوست داشتن جواب نمیده، همیشه ...

🙂

نظرتون ؟

تو با روح من از روز ازل یارترین ...🌱 #فریدون_مشیری

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط