پارت ۱۳۳

جونگ‌کوک نیمه‌شب آرام چشماش رو باز کرد. نور کم ماه از لابه‌لای شاخه‌های درختا رد می‌شد و سایه‌های نرم روی پتو و صورت ات می‌انداخت. اولین چیزی که متوجه شد، سردی تن ات بود. نفسش کوتاه شد و بی‌درنگ پتو رو کمی بیشتر کشید روی شونه‌ها و بدنش تا گرمش بشه.

وقتی دستشو کنار زد تا بهتر ات رو بغل کنه، دید هنوز صورت ات میکاپ داره. کمی اخم کرد و نگران شد که فردا شاید جوش بزنه. بی‌صدا، دستشو به داشبورد (که همراه داشتن) برد و دستمال مرطوب برداشت. با دقت، آرام روی صورت ات کشید و آروم پاکش کرد، طوری که کوچک‌ترین مزاحمتی برای خوابش ایجاد نشه.

جونگ کوک دوباره چشماش رو بست، اما متوجه لرزش ریز ات شد. نگاهشو به صورتش نزدیک‌تر کرد و دید که ات توی خواب بی‌صدا گریه می‌کنه. قلبش تند زد و بدون لحظه‌ای درنگ خم شد، دستشو روی صورت ات گذاشت و چند بار با آرامش اشکاشو پاک کرد.

بعد، با لباش چند بوسه‌ی آرام و نرم روی گونه و پیشانی ات گذاشت، انگار می‌خواست نه فقط اشک‌ها بلکه دلشوره‌ها و غم‌های کوچک اون لحظه رو هم پاک کنه. ات کم‌کم آروم شد، نفسش منظم شد و گریه‌ش بند اومد.

جونگ‌کوک کمی مکث کرد، مطمئن شد که ات دوباره آرام شده، بعد خودش دوباره کنار ات دراز کشید، دستشو دور شونه‌هاش حلقه کرد و چشماش رو بست. این بار همون سکوت و گرمای پتو بود که هر دو رو به آرامش و خواب عمیق فرو برد. صدای برگ‌های خیس و قطره‌های بارون روی شاخه‌ها، حس جنگل و طبیعت رو هم به سکوت شیرین اضافه کرده بود.
دیدگاه ها (۷)

پارت ۱۳۴

پارت ۱۳۵

پارت ۱۳۲

پارت ۱۳۱

دوست پسر دمدمی مزاج

رمان عشق و نفرت جنبه ندارید لطفاً نخونیدپارت۸ویو ات : ما رفت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط