I fell in love with someone P
"I fell in love with someone'' (P99)
ا.ت : *جیغغغغغغغغغغ*
هانول : *جیغغغغغغغغغغغغ*
هانول : چته دختر منو ترسوندی
ا.ت : تو بودی هانول؟
هانول : معلومه که خودمم....ببینم چیزی شده اومدی نصف شب
ا.ت : در اصل تو چیزی شده نصف شب بیداری
هانول : هوفففففف بیا بشین
ا.ت : این ماسک چیه زدی دیگه رو صورتت
هانول: روتین پوستیم خب
ا.ت : اره روتین پوستی اونم تو نصف شب
نشستم رو تخت هانول هم نشست...
هانول : چیزی شده این وقت اومدی ببینم جونگکوک هم با مین هو هست دیگه؟
ا.ت : اره...هانول
هانول : هوم
واقعا بهش بگم من حاملم؟ یا بزارم همینطور بگذره...
ا.ت : عامم....چیزه....
هانول : هاااان؟....
ا.ت : هیچی اصلا
هانول : بگو داشتی میگفتی
ا.ت : نه فک کنم آمادگیش ندارم
هانول : چیو؟ ببینم چیزی شده؟
ا.ت : ..........
هانول : ا.ت لطفا بگو دیگه
ا.ت : هانول راستش چند روز پیش اون موقعی که....دکتر اومده بود عمارت هست یادته یا فکر نکنم دیده باشیش
هانول : اوممم نه....ببینم چی شده نکنه اتفاق خوبی افتاده
ات : یعنی نمیتونی تشخیص بدی چی شده؟
هانولد: دختر تو حتی یه کلمه هم نگفتی چطور بتونم تشخیص بدم اخه؟
ا.ت : فقط قول بده فعلا به هیچ کسی نگو ولی جونگکوک و تهیونگ و جیمین میدونن....
هانول : حتی جیمین هم میدونه یعنی انقدر مهمه که نمیگی چی شده؟!
ا.ت : هانول من.....
هانول : خب.....
ا.ت : ......حام....
هانول : حامله ای*ذوق، با صدای بلند*
ا.ت : کاشکی بزاری حرفم کامل بگم ولی نبادا فعلا به کسی نگی
هانول : مگه میشه به کسی نگم*صدای بلند*
هانول سریع از اتاق خارج شد...این رفت به همه لو بده که....سریع منم رفتم دنبالش تا جلوشو بگیرم ولی اون همچنان با صدای بلند داره اعلام میکنه که من حاملم...
ا.ت : هویییییییییی هانول اون دهنت ببند*داد*
بازم داره ادامه میده من آخر این هانول میکشم....
ا.ت : هانولللللللللللل
از زبان جونگکوک :
نشسته بودیم دور میز به آسمون زل میزدیم....آروم چشامو بستم تا یه خورده آرامش بگیرم از سر و صدا....ولی تمومی نداشت اینبار صدای داد...یهو از جام بلند شدم....این صدای هانول میگه ا.ت حاملست؟
مین هو : این صدای هانول منه؟
تهیونگ : اره صدای هانول تویه؟
مین هو : ولی چرا میگه ا.ت.....
مین هو به جونگکوک زل زد.....
مین هو : جونگکوک.....داری بابا میشی؟*ذوق*
جونگکوک : خفه شو
صدا ها داشتن نزدیک ما میومد فهمیدیم دارن به سمت ما میان....
که از دور ا.ت رو دیدم داره دنبال هانول میدوه....دختره احمق تو دوره ی حاملگی باید آخه بدوی؟؟؟*عصبی* سریع به سمت ا.ت رفتم که صدای هانول قطع شد...
ا.ت : جونگکوک....
جونگکوک : ...ادامه داره ...
ا.ت : *جیغغغغغغغغغغ*
هانول : *جیغغغغغغغغغغغغ*
هانول : چته دختر منو ترسوندی
ا.ت : تو بودی هانول؟
هانول : معلومه که خودمم....ببینم چیزی شده اومدی نصف شب
ا.ت : در اصل تو چیزی شده نصف شب بیداری
هانول : هوفففففف بیا بشین
ا.ت : این ماسک چیه زدی دیگه رو صورتت
هانول: روتین پوستیم خب
ا.ت : اره روتین پوستی اونم تو نصف شب
نشستم رو تخت هانول هم نشست...
هانول : چیزی شده این وقت اومدی ببینم جونگکوک هم با مین هو هست دیگه؟
ا.ت : اره...هانول
هانول : هوم
واقعا بهش بگم من حاملم؟ یا بزارم همینطور بگذره...
ا.ت : عامم....چیزه....
هانول : هاااان؟....
ا.ت : هیچی اصلا
هانول : بگو داشتی میگفتی
ا.ت : نه فک کنم آمادگیش ندارم
هانول : چیو؟ ببینم چیزی شده؟
ا.ت : ..........
هانول : ا.ت لطفا بگو دیگه
ا.ت : هانول راستش چند روز پیش اون موقعی که....دکتر اومده بود عمارت هست یادته یا فکر نکنم دیده باشیش
هانول : اوممم نه....ببینم چی شده نکنه اتفاق خوبی افتاده
ات : یعنی نمیتونی تشخیص بدی چی شده؟
هانولد: دختر تو حتی یه کلمه هم نگفتی چطور بتونم تشخیص بدم اخه؟
ا.ت : فقط قول بده فعلا به هیچ کسی نگو ولی جونگکوک و تهیونگ و جیمین میدونن....
هانول : حتی جیمین هم میدونه یعنی انقدر مهمه که نمیگی چی شده؟!
ا.ت : هانول من.....
هانول : خب.....
ا.ت : ......حام....
هانول : حامله ای*ذوق، با صدای بلند*
ا.ت : کاشکی بزاری حرفم کامل بگم ولی نبادا فعلا به کسی نگی
هانول : مگه میشه به کسی نگم*صدای بلند*
هانول سریع از اتاق خارج شد...این رفت به همه لو بده که....سریع منم رفتم دنبالش تا جلوشو بگیرم ولی اون همچنان با صدای بلند داره اعلام میکنه که من حاملم...
ا.ت : هویییییییییی هانول اون دهنت ببند*داد*
بازم داره ادامه میده من آخر این هانول میکشم....
ا.ت : هانولللللللللللل
از زبان جونگکوک :
نشسته بودیم دور میز به آسمون زل میزدیم....آروم چشامو بستم تا یه خورده آرامش بگیرم از سر و صدا....ولی تمومی نداشت اینبار صدای داد...یهو از جام بلند شدم....این صدای هانول میگه ا.ت حاملست؟
مین هو : این صدای هانول منه؟
تهیونگ : اره صدای هانول تویه؟
مین هو : ولی چرا میگه ا.ت.....
مین هو به جونگکوک زل زد.....
مین هو : جونگکوک.....داری بابا میشی؟*ذوق*
جونگکوک : خفه شو
صدا ها داشتن نزدیک ما میومد فهمیدیم دارن به سمت ما میان....
که از دور ا.ت رو دیدم داره دنبال هانول میدوه....دختره احمق تو دوره ی حاملگی باید آخه بدوی؟؟؟*عصبی* سریع به سمت ا.ت رفتم که صدای هانول قطع شد...
ا.ت : جونگکوک....
جونگکوک : ...ادامه داره ...
- ۷۲.۲k
- ۱۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط