استاد کیمفصل
استاد کیم(فصل۲ )
پارت ۹۴
تهیونگ : دارم میام مینویه من ...
بدنه معطلی سمته در رفت و با شلیکه ساده هر دو نگهبان را کشت پنچ شیش تا سمت اش اومدن و از همان دور که نشونه تهیونگ محشر بود یکی یکی تو پاش زد و افتادن رویه زمین سمته و از سمته چپ سه تا افراد اومدن وقتی تهیونگ را دیدن سمت اش اسلحه گرفتن و یکی تیر اولی را شلیک کردن ولی تهیونگ رو زمین نشست و تیر از بالا سرش رفت و بعدش وقتی میخواست سلام کنه تهیونگ درست رو ران بپاش شلیک کرد که اوفتاد رو زمین
و بلاخره رسید جلو در .....
صدا شليک اسلحه به گوش مینو خورد شکم اش خیلی بزرگ نبود پس دست اشرا گذاشت رو دسته مبل و بلند شد سمته پنجره رفت بادیگارد ها کشته را دید که بخش زمین شده بودن نگران سمته در قدم برداشت و قفل اش کرد با ترسی که تو بدن اش بود خیلی آروم رو تخت نشست
خیلی ترسیده بود دست و پاهایش میلرزید
ناخودآگاه اشک هایش جاری شدن
یهویی یکی با عجله به در زد
بادیگارد : درو باز کن
صدا همون بادیگارد بود که برایش آب و غذا می آورد
بادیگارد: این در لعنتی رو باز کن باید بریم
مینو ... یعنی تهیونگ اومده آره درسته یکی اومده نجاتم بده برایه همینه که آلان این میخواد منو ببره
با لکنت زد به در ولی باز نمیشد
همان دیقه صدا شلیک گلوله به گوش مینو خورد و از شدت ترس جیغی کشید
دوباره سکوت شد مینو از ترس ایستاده بود به قفل در شلیک کرد و با لگد زد به در که باز شد و تهیونگ وارد اتاق شد و اسلحه ها رو سمته روبه رو گرفت با دیدن مینو اسلحه ها رو آورد پایین
مینو : ته ... تهیونگ
اشک هایش سرازیر شدن و با حق حق کردن سمته تهیونگ رفت و تهیونگ هم خنده تلخی رو لب هایش بود درد های که این دو نفر کشیده بود رو کی میتونست درک کنه درسته که همه آدم ها درک دارن ولی درک کردن هر جوری احساس یه جور آدم میخواد مینو آروم آروم سمته تهیونگ میرفت و تهیونگ هم سمته مینو ...
مینو ایقدر گریه میکرد که نمیتونست نفش بکشه تهیونگ نگاه اش اوفتاد سمته شکم مینو
بلخره رسیدن و روبه رو هم ایستاده بودن
تهیونگ دست هایشرا باز کرد و مینو را در آغوش اش گرفت سفت بغلش گرفت بود این دلتنگی چجوری برطرف میشد بغل گرم یارش ...
مینو : اومدی ...
تهیونگ : درسته اومدم
@Yonjin953
پارت ۹۴
تهیونگ : دارم میام مینویه من ...
بدنه معطلی سمته در رفت و با شلیکه ساده هر دو نگهبان را کشت پنچ شیش تا سمت اش اومدن و از همان دور که نشونه تهیونگ محشر بود یکی یکی تو پاش زد و افتادن رویه زمین سمته و از سمته چپ سه تا افراد اومدن وقتی تهیونگ را دیدن سمت اش اسلحه گرفتن و یکی تیر اولی را شلیک کردن ولی تهیونگ رو زمین نشست و تیر از بالا سرش رفت و بعدش وقتی میخواست سلام کنه تهیونگ درست رو ران بپاش شلیک کرد که اوفتاد رو زمین
و بلاخره رسید جلو در .....
صدا شليک اسلحه به گوش مینو خورد شکم اش خیلی بزرگ نبود پس دست اشرا گذاشت رو دسته مبل و بلند شد سمته پنجره رفت بادیگارد ها کشته را دید که بخش زمین شده بودن نگران سمته در قدم برداشت و قفل اش کرد با ترسی که تو بدن اش بود خیلی آروم رو تخت نشست
خیلی ترسیده بود دست و پاهایش میلرزید
ناخودآگاه اشک هایش جاری شدن
یهویی یکی با عجله به در زد
بادیگارد : درو باز کن
صدا همون بادیگارد بود که برایش آب و غذا می آورد
بادیگارد: این در لعنتی رو باز کن باید بریم
مینو ... یعنی تهیونگ اومده آره درسته یکی اومده نجاتم بده برایه همینه که آلان این میخواد منو ببره
با لکنت زد به در ولی باز نمیشد
همان دیقه صدا شلیک گلوله به گوش مینو خورد و از شدت ترس جیغی کشید
دوباره سکوت شد مینو از ترس ایستاده بود به قفل در شلیک کرد و با لگد زد به در که باز شد و تهیونگ وارد اتاق شد و اسلحه ها رو سمته روبه رو گرفت با دیدن مینو اسلحه ها رو آورد پایین
مینو : ته ... تهیونگ
اشک هایش سرازیر شدن و با حق حق کردن سمته تهیونگ رفت و تهیونگ هم خنده تلخی رو لب هایش بود درد های که این دو نفر کشیده بود رو کی میتونست درک کنه درسته که همه آدم ها درک دارن ولی درک کردن هر جوری احساس یه جور آدم میخواد مینو آروم آروم سمته تهیونگ میرفت و تهیونگ هم سمته مینو ...
مینو ایقدر گریه میکرد که نمیتونست نفش بکشه تهیونگ نگاه اش اوفتاد سمته شکم مینو
بلخره رسیدن و روبه رو هم ایستاده بودن
تهیونگ دست هایشرا باز کرد و مینو را در آغوش اش گرفت سفت بغلش گرفت بود این دلتنگی چجوری برطرف میشد بغل گرم یارش ...
مینو : اومدی ...
تهیونگ : درسته اومدم
@Yonjin953
- ۱۲.۹k
- ۰۶ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط