فیک من یه قاتلم

فیک من یه قاتلم
قسمت دوم
____________________________________________
پشت در اتاق بیمارستان که لوهان توش بستری بود ایستادیم کیونگسو یه خورده نگران به نظر میرسید خواستم در باز کنم که کیونگسو گفت: صبر کن! گفتم چرا؟ گفت باید یه چیزایی رو بهت بگم! با تعجب گفتم : چی؟ خوب بگو! اروم شروع کرد: میخوام درباره وضعیت لوهان یه چیزی بهت بگم اینجا وسرپا نمیتونم میای بریم بیرون؟ اعصابم خراب شد وبا تشر گفت: یعنی چی بعد ۵ سال دوری بازم نمیزاری همو ببینیم؟ ولم کن میخوام برم تو گیونگسو که تاحالا خیلی کم عصبانیتشو دیدم با داد گفت:میگم بیا میخوام برات توضیح بدم اگه بری تو برای خودت بده میفهمی یا نه؟ با تعجب بهش نگاه میکردم چقدر وقتی عصبی میشد ترسناک بود دیگه مقاومت نکردم دستمو گرفت ودنبل خودش کشوند به حیاط بیمارستان که رسیدیم ایستاد درست وسط حیاط دیگه اروم شده بودگفتم :خوب؟ گفت: لوهان به خاطر زربه شدیدی که به سرش خورده حافظه کوتاه مدتشو از دست داده یعنی حافظش توی ۸ سال پیشه یعنه ن من نتو نجیون رو اصلا یادش نیست! با چشمای باز فقط نگاهش میکردم ن اون نباید منو از یاد ببره من این همه سال منتظرش موندم از ش مراقبت کردم من حسرت گرفتن دستاشو داشتم نباید منو یادش میرفت با داد گفتم این حرفا چیه مگه میشه منو یادش بره مگه میشه دیگه حتی حسی به من تو دلش نباشه؟کیونگسو درحالی که حلقه ایی از اشک دور چشمش بود گفت حالا که میبینی شده سریع دویدم سمت در وارد بیمارستان شد باقدمای بلند راه میرفت.اگه منو شناخت که هیچ ولی اگه من نشناخت من یه قاتل میشم از بابام میخوام ادم کشتنو یادم بدهبا این فکرا وارد راه رویی که اتاق لوهان توش شدم تمام این مدت کیونگسو دنبالم بود به در اتاق لوهان که رسیدم ایستادم نفس عمیقی کشیدم در زدم ثدای قشنگش از داخل اومد: بفرمایین با شنیدن صداش اروم شدم لبخندی زدمو وارد شدم
از زبان لوهان
داشتم کتاب میخوندم در زده شد همیشه از مهمون سر زده خوشم میومد با خوش حال گفتم بفرمایید در اروم باز شد ویه دختر باقد متوسط وموهای مشکی که بلنداش تا پایین کمرش بود وشماش سیاه بود وهمچنین خیلی گیرا وارد شد وای خدای من این خانومو کجا دیدم؟ اروم گفتم: خدش اومدن! ببخشید شماهم از اشناهای پدرم هستید؟ باشنیدن حرفم انگار کشتیای دختر بیچاره جلوی چشمش غرق شد لبخند کم جونش از روی صورتش رفت به پهنا صورت گریه میکرد چقدر زیبا بود یه پسر خیلی خوش تیپ وخوش برو رو وارد شد که بیشباهت به دختره نبود دستاش دوطرف شونه دختر گذاشتو گفت: گفتم که نمیشناستت! دختره باصدوی بلند گریه میکرد سرفه ای کردم که نظر شون رو جلب کنم گفتم: ببخشید شما کی هستین ؟ پسره که چهرهی خیلی ارونی داشت لبخند ارامش بخشی زدوگفت: هیچ کس! وبعد با اون دختر از اتاق خارج شدن.


ادامه دارد☺
دیدگاه ها (۱۷)

تولدت هپی هپی هیونگ کیوت من😍 😍 😍

توزندگیت کسی رو به عنوان عشقت انتخاب کن که طری که کریس به لو...

سلا من برگشتم🖐

ممکن یه چند روزی نباشم خداحافظ دوستان

شوهر دو روزه پارت۸۳

بیب من برمیگردمپارت: 79+ مادر جون من میرم اتاق مهمان یکم است...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۲۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط