پارت

#پارت52
شیطونکِ بابا🥺💜

چند روزی میشد که خونه کیانا بودم و مدرسه هم نمیرفتم ، رمق هیچ کاری و نداشتمو مدام توی تخت خواب مثل جنازها افتاده بودم

کیانا از هر دری میزد تا منو بخندونه و حالمو خوب کنه اما زیاد موفق نمیشد

طفلی بخاطر من حتی مدرسه هم‌ نمیرفت این چند روز و به بهونه مریضی پیش من میموند

ساعت ها یا خواب بودم یا داشتم به افراز و کارایی که باهم کرده بود فکر میکردم

و به خودم لعنت میفرستادم که چرا اون شب رفتم خونش!!

بیشتر اوقات تو اتاق کیانا بودم و فقط برای دسشویی و خوردن شام یا ناهار به بیرون میرفتم

هرچند غذاییم نمیخوردم و روز به روز لاغرتر میشدم ، فقط در حد ۳ ، ۴ قاشق برای اینکه کیانا غرغر نکنه

روی تخت نشسته بودم و زانوهامو بغل گرفته بودم که کیانا با پلاستیک چیپس و پفکی وارد شد و درو با پاش بست

+ اههههه تو که باز مثل افسرده ها یه گوشه نشستی و غمبرک گرفتی بابا

لبخند تلخی زدم و گفتم:

_ خوبم

+ قیافت شبیه شوهر مرده هاس ، تورخدا خودتو تو آیینه نگاه کن

_ گفتم‌ که خوبم‌ گیرنده دیگه

کیانا پفکی به سمتم‌ پرتاب کرد و گفت :

+ باز کن بخور روشن شی

_ نمیخورم‌ مرسی

+ ای بابا ، دیگه داری کفریم‌ میکنیااا غنچه ، اصلا این گوشیت کجاست؟؟ یکم برو توفضای مجازی سرگرم شو حالت بهترمیشه

_ بیخیال

کیانا پوفی کرد و گوشیمو از روی میز آرایشش برداشت و رمزشو زد

کنارم نشست و وارد اینستا شد که نوتیف پیاما یکسره داشت میومد

+ اوه اوه چخبره!! صدنفر پیام دادن ، میرم تو دایرکتا ببینم چخبره

همینطوری که داشت گوشیمو چک میکرد گفت:

+ این دیگه کدوم خریه؟؟
دیدگاه ها (۰)

#پارت53شیطونکِ بابا🥺💜توجهی بهش نکردم که زد روی شونه ام و گفت...

#پارت54شیطونکِ بابا🥺💜_ چی میگی؟؟ عقلتو از دست دادی؟؟ من میگم...

#پارت51شیطونکِ بابا🥺💜از پله ها اومد بالا و کنارم ایستاد و خو...

#پارت50شیطونکِ بابا🥺💜نفسی گرفتم و لبخند تلخی زدم و گفتم:_ او...

گل قرمز و اسلحهاز زبان راوی: دازای نُوا رو آورد چویا با چشما...

خون آشام عزیز (72)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط