روزهایی هم هست

روز‌هایی‌ هم هست ...

که چشم می‌‌دوزی به چشمِ زندگی‌ ...

و با همه ی حرمتش تحقیرش می‌‌کنی‌ ...

از آن روز‌هایی‌ که ...

مجهول بودن هر چیزی ...

هر چیزی ...

حتی خودت ، غنیمتی است ...

از آن روز‌هایی‌ که دلت می‌خواهد ...

قید دنیا را با تک تک آدم‌هایش بزنی ...

از آن روز‌هایی‌ که بی‌ هیچ آشفتگی‌ ...

کفش‌هایت را پا میکنی‌ ...

سر را در یقه‌ ی بارانی است فرو میبری ...

دست میدهی‌، به دست جیبهای همیشه رفیقت ...

بی‌ خیال شمارش معکوسِ لحظه‌هایت می‌‌شوی ...

بی‌ خیال چشم‌های روز و شب نشناسی ...

که حتی در خیال و رویا هم دوره ات می‌‌کنند ...

پر از تمّنایِ یک آرزو ...

پر از تمّنای یک روزِ خوب ...

دوست داری گوشهایت پر شوند ...

از یک صدای آشنا ...

صدای کسی‌ که بی‌ دریغ دوستت داشت ...

کسی‌ که بی‌ دریغ دوستش داشتی ...

#نیکی_فیروزکوهی
دیدگاه ها (۱۲)

روزی کــه می رفــت . . .آنقـدر اسمـش را فریـاد زدم . . .که ه...

بیـــا وداع کنیــم . . .اگـر بنــا بـاشــد . . .کسـی از مـا ...

دیـشَــب نخـی را . . .کـه بر انگشتـم بستــه بـودم . . .بـــا...

حــالٍ مـــرا از شعـرهـایـم . . .بـو نخـواهی بـُرد . . .مــن...

چپتر ۴ _ شعله ای در دلروزها برای لیندا مثل قفسی بسته بود.زند...

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

𝑭𝒓♡𝒐𝒎 𝒎𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 :: part¹³" ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط