عشق آغشته به خون

☬⁠。⁠)⁩ عشق آغشته به خون (。☬⁠。⁠)⁩
(。☬⁠。⁠)⁩پارت ۸۸ (。☬⁠。⁠)⁩

میون‌شی بدون هیگون خجالتی خودش را جلو کشید و آروم گفت : البته که آره ولی بدونید باختین .. جان تند تر و با ذوق گفت : درسته اگه ما باختیم ترو رستوران می‌بریم ولی اگه شما باختین برامون آشپزی می‌کنی
جیمین گنگ نگاهش کرد سپس به ایده جان فکر کرد و با دل خوش کردن جان سری تکون داد .. مینوشی : قبوله ..
جیمین آروم دستش را روی پهلو میون‌شی گذاشت و این باعث گذاشت پلک روی هم گذاشته شود .. لمس بود .... آره یک لمس ولی نه به نشان قلقلک کردن بلکه یک لمس در عطش ..
جیمین تند و با چشم های کنجکاو اش چشم به میون‌شی دوخت .. هسگ خنده ای در لبش ندید سپس دستش را آروم بر راویی پهلو به سمت ناف اش برد ... جان با بدبختی سری تکون داد و موهایش را چنگ زد : اخخخ باختیم ..
جیمین با انگشت های شصت و اشاره کمی کنار ناف را قلقلک مانند کشید و پلک های لرزیاند و خجالتی میون‌شی از روی هم برداشته شد .. ترس را در چشم های میون‌شی دید با آن چشم های خاکستری خودش پلک زد سپس نگاه از میون‌شی دید و روبه جان کرد : فکر کنم باختیم
جان با امید تند و ذوق گفت : نه آدمای که قلقلکی نمیشن رو کف پا قلقک ای دارن امتحان کن دایی
جیمین : اجازه هست .. میون‌شی سری آروم تکون داد سپس جیمین از روی تخت بلند شد و جلو پای میون‌شی زانو زد نرم دستش را سمت بند کفش اسپرت اش برد و از پان راست بیرون کشید سپس با دو انگشت ای که کف پای میون‌شی کشید و تند کنجکاو نگاهش کرد ..
جان به بدبختی رسید و سرش را تکون داد : پایی باختیم
میون‌شی آروم و با ناز گفت : گفتم که .. ولی شما باور نکردی
جیمین همانند از پایین چشم به میون‌شی دوخته که چرا که از نظرش در لباس آبی و تاریکی از سیر رنگ زیبا شده بود حتی موهای دم اسپی بسته شده اش میون‌شی چشم به جان دوخته بود و تنها با لبخند نگاهش کرد و جیمینی که محو این زیبایی شده بود .. با صدا جام افکارش به مست دریا رفت ..
جان: دایی ؟
جیمین : چی با من بودی
جان: نه با زن دایی بودم دیگه خواهم به اون بگم دایی به شما بگم زن دایی
میون‌شی تند خندید و ناخواسته دستش را روی دهانش گذاشت .. تا صدای بالا نرود .. جیمین آروم کفش میون‌شی را پاش کرد سپس گنگ بلند سد و سعی در حفظ چهره جدی گفت : خب باختیم چیکار کنیم
جان چشمکی زد : باید سر کیسه رو شل کنیم دیگه
جیمین : این روزا رستوران جدیدی باز شده میخواستم بریم اونجا ..
جام کف زد و جدی سری تکون داد تند گفت : خوبه خوبه .. ولی باید زن دایی تصمیم بگیره
میون‌شی : برام فرقی نداره تا الان هیچ وقت رستورانی نرفتم .. اون شبا
جیمین دلسوزانه نگاهش کرد .. جان اخم و آروم گفت : اشکالی نداره ما هستیم شما رو می‌بریم
دیدگاه ها (۱)

☬⁠。⁠)⁩ عشق آغشته به خون (。☬⁠。⁠)⁩(。☬⁠。⁠)⁩پارت ۹۰ (。☬⁠。⁠)⁩آرو...

ظهور ازدواج )( پارت۳۶۷ فصل ۳ )با نفس خيلي سنگین و مضطرب به...

☬⁠。⁠)⁩ عشق آغشته به خون (。☬⁠。⁠)⁩(。☬⁠。⁠)⁩پارت ۸۷ (。☬⁠。⁠)⁩جیمی...

☬⁠。⁠)⁩ عشق آغشته به خون (。☬⁠。⁠)⁩(。☬⁠。⁠)⁩پارت ۸۶ 。☬⁠。⁠)⁩جان آ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط