Part
Part ⁸⁰
ا.ت ویو:
سمت اتاقش رفتم..جلوی در ایستادم و چند تقه ای به در زدم..با صدایی اروم گفت
تهیونگ:بیا داخل
دستگیره در رو گرفتم و سمت پایین کشیدم و در رو اروم باز کردم..توی اتاق چشم چرخوندم که چشمم خود بهش..توی بالکن اتاق بود و پشتش به من بود..از بوی ضعیفی که به مشامم خود فهمیدم که داشت سیگار میکشید..سمتش رفتم و کمی عقب تر کنارش ایستادم و نگاه همون یه تیکه از صورتش که معلوم بود میکردم..تهیونگ سرش رو کمی سمتم مایل کرد گفت
تهیونگ:چی شده
برای یک لحظه دیت پامو گم کردم و تمام حرف هامو فراموش کردم
ا.ت:راستش..راستش قرار بود که..
تهیونگ سیگارشو روی نرده های بالکن خاموش کرد و چرخید سمتم
تهیونگ:راستش چی؟
نگاهم به چشماش قفل شد و همون چند کلمه ای که توی ذهنم بود کاملا محو شد..نگاهش قلبمو لرزوند..نمیدونستم چرا با نگاهش قلبم تند میزنه..تهیونگ یک قدم بهم نزدیک تر شد گفت
تهیونگ:چرا حرف نمیزنی
با صداش به خودم اومدم و نگاهم رو ازش گرفتم تا بتونم ادامه حرفمو بدم..نگاه پایین کردم و گفتم
ا.ت:دیشب قرار بود وقتی زنده از مهمونی برگشتیم دلیل این رفتار هاتون رو بهم بگید
تهیونگ یک قدم دیگه بهم نزدیک شد گفت
تهیونگ:چرا میخوایی بدونی
هنوز هم نگاهم به زمین بود..قلبم به شدت تند میزد
تهیونگ:شاید به خاطر این باشه که فضولی
نگاهش کردم..ناخواسته تخمی روی پیشونیم قرار گرفت..با اینکه قلبم با نگاه کردن به چشماش تند میزد ولی باز هم نگاه کردم
ا.ت:من فقط کنجکاوم
تهیونگ پوزخندی زد و سرش رو تکون داد..پشتشو کرد بهم و وارد اتاق شد و روی مبل جلوی پنجره نشست و نگاهمو کرد..منتظر نگاهش کردم
تهیونگ:مطمعنی که میخوایی همه چیز رو بشنوی..
سرم رو تکون دادم
تهیونگ:خیلی خب باشه
و به کنارش اشاره کرد که برم بشینم
تهیونگ:فکر نکنم با گفتن همه چیز حاضر باشی اینجا بمونی
یعنی انقدر موضوع جدی بود
ا.ت:بازم میخوام بشنوم
تهیونگ نگاه بیرون کرد و گفت
تهیونگ:پس همه چیز رو بهت میگم
منتظر به نیم رخش نگاه کردم
تهیونگ:...
ادامه دارد🍷
ا.ت ویو:
سمت اتاقش رفتم..جلوی در ایستادم و چند تقه ای به در زدم..با صدایی اروم گفت
تهیونگ:بیا داخل
دستگیره در رو گرفتم و سمت پایین کشیدم و در رو اروم باز کردم..توی اتاق چشم چرخوندم که چشمم خود بهش..توی بالکن اتاق بود و پشتش به من بود..از بوی ضعیفی که به مشامم خود فهمیدم که داشت سیگار میکشید..سمتش رفتم و کمی عقب تر کنارش ایستادم و نگاه همون یه تیکه از صورتش که معلوم بود میکردم..تهیونگ سرش رو کمی سمتم مایل کرد گفت
تهیونگ:چی شده
برای یک لحظه دیت پامو گم کردم و تمام حرف هامو فراموش کردم
ا.ت:راستش..راستش قرار بود که..
تهیونگ سیگارشو روی نرده های بالکن خاموش کرد و چرخید سمتم
تهیونگ:راستش چی؟
نگاهم به چشماش قفل شد و همون چند کلمه ای که توی ذهنم بود کاملا محو شد..نگاهش قلبمو لرزوند..نمیدونستم چرا با نگاهش قلبم تند میزنه..تهیونگ یک قدم بهم نزدیک تر شد گفت
تهیونگ:چرا حرف نمیزنی
با صداش به خودم اومدم و نگاهم رو ازش گرفتم تا بتونم ادامه حرفمو بدم..نگاه پایین کردم و گفتم
ا.ت:دیشب قرار بود وقتی زنده از مهمونی برگشتیم دلیل این رفتار هاتون رو بهم بگید
تهیونگ یک قدم دیگه بهم نزدیک شد گفت
تهیونگ:چرا میخوایی بدونی
هنوز هم نگاهم به زمین بود..قلبم به شدت تند میزد
تهیونگ:شاید به خاطر این باشه که فضولی
نگاهش کردم..ناخواسته تخمی روی پیشونیم قرار گرفت..با اینکه قلبم با نگاه کردن به چشماش تند میزد ولی باز هم نگاه کردم
ا.ت:من فقط کنجکاوم
تهیونگ پوزخندی زد و سرش رو تکون داد..پشتشو کرد بهم و وارد اتاق شد و روی مبل جلوی پنجره نشست و نگاهمو کرد..منتظر نگاهش کردم
تهیونگ:مطمعنی که میخوایی همه چیز رو بشنوی..
سرم رو تکون دادم
تهیونگ:خیلی خب باشه
و به کنارش اشاره کرد که برم بشینم
تهیونگ:فکر نکنم با گفتن همه چیز حاضر باشی اینجا بمونی
یعنی انقدر موضوع جدی بود
ا.ت:بازم میخوام بشنوم
تهیونگ نگاه بیرون کرد و گفت
تهیونگ:پس همه چیز رو بهت میگم
منتظر به نیم رخش نگاه کردم
تهیونگ:...
ادامه دارد🍷
- ۸.۴k
- ۱۳ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط