رمان : دیدار اول

part¹³
*بعد چند دقیقه کل کل با تئودور *ا.ت : متیو قصد نداری چیزی بگی فقط من باید حرف بزنم اصن ولش کن قسمت نبوده از عشق چیزی به ما برسه * و به سمت اتاقم رفتم و *متیو : برا بچ باید چی کار کنم من تا به حال تو این موقعیت قرار نگرفته بودم لورنزو : فعلا گند بدی به اعصاب ا.ت ایده ای ندارم که بهت بدم متیو : خب الان چی کار کنم تئودور: فعلا اعصابش داغونه بدی سمتش اول اون تو رو م.گاد بعد من تو رو م.گام ولی خب دوست داره و اون ا.تی که من می شناختم اگه درس براش خوراکی بخری با هات آشتی میکنه البته *خواست بگه البته اون ا.ت ده سالش بود که متیو از کنارش رد شد و به سمت هاگزمید رفت تا برای ا.ت خوراکی بخره و بعد از اینکه رسید به هاگزمید فکر میکرد که بهتره برای ا.ت پاستیل بخره چون معمولا دخترا پاستیل دوست دارن و بعد از خریدن خوراکی ها اونا رو داد به جغدش و توی پلاستیک یک نوشته گذاشت و جغد رو به سمت خوابگاه ا.ت فرستاد *{همین لحظه ها از دید ا.ت }*بعد از اینکه رسیدم به اتاقم و کلی خودم رو فحش دادم که چرا فکر میکردم متیو با بقیه پسرا فرق میکنه و خلاصه داشتم به این فکر می کردم که دیگه با متیو حرف نزنم و رفتم توی گوشی تا حواسم رو از این اتفاقات پرت کنم که یهو صدایی از سمت پنجره اومد و نگاه کردم دیدم که یک جغد پشت پنجره س سریع رفتم سمت پنجره و باز کردم و اون پلاستیک رو ازش گرفتم و خواستم ببینم توی اون چیه دیدم ی برگه توشه "متن روی برگه " ا.ت منو ببخش من تا به حال عاشق نشده بودم و میشه گفت که فقط داشتم از این لذت میبردم که تو داری بخاطر من با تئو دعوا میکنی و منو ببخش اگه کاری کردم که ناراحتت کرده و بدون که عاشقتم " *میشه گفت که با خوندن اون نوشته ها بخشیدمش و یه نگاهی به خوراکی ها انداختم دیدم که فقط پاستیل خریده و من از پاستیل بدم میاد و رفتم بهش پیام بدم گفتم ا.ت :`مرسی بابت خوراکی ها متیو :`خواهش میکنم ا.ت :`ولی من از پاستیل خوشم نمیاد متیو :`اممم ببخشید نمی دونستم و میشه بگی از چی خوشت میاد ا.ت :`اشکالی نداره و میشه گفت که از لواشک خوشم میاد` ا‌ت :`میشه بپرسم کی بهت گفت که برام خوراکی بخری؟ متیو : `تئودور گفت` نکنه که ناراحت شدی ؟ا.ت :` نه چون وقتی بچه بودم هر وقت باهاش قهر میکردم برام خوراکی میخرید و اینجوری ازم میخواست که با هاش آشتی کنم و برام بامزه بود که دوباره این کار رو کرد چون اول فکر کردم که تئو بود بعد که اون برگه رو خوندم فهمیدم تو بودی` *خلاصه باز هم با هم دیگه کلی چت کردند




اینم از پارت آخر



دوستون دارم ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
دیدگاه ها (۶)

سناریو درخواستی 🐇🐇☆وقتی باهاشون دعوا شدید میکنیم ☆(متیو ، تا...

ریکشن پسرای اسلیترین

سلام بچه ها شرمنده نتونستم دیروز چیزی بزارم چون نتم تموم شده...

رمان : دیدار اول

: دختر خاله تهیونگ با صدای بلند خندید و گفت اینو از تو سطل ا...

love Between the Tides¹⁸ ا/ت خیلی احساس ترس تو خونه ی تهیونگ...

سه پاتر(درخواستی) P3

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط