پارت عشق خیالی من

پارت 3.... "عشق خیالی من"
(اینو یادم رفت بگم بتون ما دنبال یه دانشگاه خوب بودیم و اینکارو سپردیم به الهام) بلاخره شب فرارسید آسمون با ستاره ها نقاشی و نورانی شده بود. من و الهام سرگرم حرف زدن بودیم تا اینکه صدای ایفون اومد الهام گفت: ~الحق ک مث خودتن ببین چقدر دیر اومدن خاک تو سرا
_انقدر فشار نخور سکته میکنی میوفتی رو دسمون. صدای باز شدن در اومد شیدا و شایسته بدو بدو پریدن بغل منو الهام بعد از احوالپرسی و اینجور چیزا رفتیم داخل. کمک الهام سفره رو چیدیم وسط غذا همش باهم شوخی میکردیم و خش میگذروندیم.
~همه بیاین بشینین
نشستیم واقعا مشتاق بودم ببینم پیام مهم الهام چیه
~امروز یه دانشگاه. خیلی خوب و جالب پیدا کردم
هم خوشحال بودم هم ناراحت. ناراحت از اینکه خش گذرونی تموم و درس دوباره شروع شد البته ناگفته نماند من و شیدا بچه خرخون بودیم
و خوشحال ازینکه بلاخره تکلیفمون روشن شد.
~خب بچه های گل فردا صبح ساعت هفت باید بریم ثبت نام کنیم
~شیدا) امم باشه هرموقع خواستی بری بما یه خبری بده
~الهام) حتما
همه باهم خدافظی کردیم و رفتیم خونه. تایم زیادیو بیرون بودم و وقتی برگشتم خونه سرم ب بالشت نرسیده خوابم برد. صدای هشدار گوشی از خواب بیدارم کرد سریع اماده شدم و رفتم دنبال الهام سوارش کردم و از اون طرف رفتیم دنبال شیدا و شایسته توی مسیر حسابی تو سر و کله هم زدیم و میمردیم از خنده. رسیدیم بچه ها پیاده شین.
رفتیم داخل. روی تابلو نوشته بود (اتاق مدیریت) در زدیم و رفتیم تو.
سلام علیکی کردیم و مدارکو دادیم
&لطف کنین خودتون رو معرفی کنین
اول من گفتم
_راحیل رستگار هستم 25سالمه
~الهام خسروی هستم۲۵ساله
~شیدا مختاری هستم 25سالمه
~شایسته تقوی ۲۵ساله
خودمون رو معرفی کردیم و ثبت ناممون کرد از فردا شروع میشد ساعت 7 بلند شدن از خواب نازنین، گیر دادن و مزاحمتای پسرا تو دانشگاه، کمتر تفریح کردن و.....
سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه همه رو با کمال تعجب سالم رسوندم
رسیدم واقعا هیجا خونه ی خود ادم نمیشه. لباسام رو دراوردم و پریدم تو حموم نیم ساعت زیر دوش بودم اومدم بیرون حوله لباسی رو پوشیدم هوا واقعا سرد بود. خیلی خسته بودم. یه بلوز مخمل سرمه ای با یه شلوار مام استایل مشکی پوشیدم رو تخت دراز کشیدم و سرگرم کتاب خوندن شدم که نفهمیدم کی خوابم برد. ساعت 2خوابیدم 6 بیدارشدم هپا تاریک شده بود ناجور حوصله ی غذا درست کردن نداشتم پس پیتزا. سفارش دادم
الو سلام واحد 546 یه پیتزای پپرونی با یه دوغ
&بله حتما سریع اماده میشه براتون
خیلی مچکر
پیتزا رسید خوردم و با گوشیم ور رفتم من فن سعید والکور بودم ولی خیلی وقت بود ک از سعید هیچ خبری نبود هرشب عکساشو میدیدم تا خوابم ببره و هر کاری که یه فن انجام میده. ب اینا فکر میکردم باید میخابیدم فردا اولین روز دانشگاه بود
پایان پارت3
حمایت شههه
دیدگاه ها (۰)

پارت4...... "عشق خیالی من" ساعت هفت از خواب بلند شدم. ب...

ادامه ی پارت 4_من سال ها قبل این حستو تجربه کردم_سعید+جان_او...

پارت2... "عشق خیالی من "_راه بین من و خونه الهام تقر...

پارت1.... " عشق خیالی من "_یه روز خیلی خسته کننده ...

چند شاتی#درخواستی part: ⁴ویو جینبعد از 4 ساعت که همه ی آرمی ...

My sweet trouble 27✨بالاخره آخرین کلاس تموم شد و رفتم خونه چ...

کلیپ و ببین..👆👆چند روز پیش من و دوستم رفتیم خونه سالمندان تا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط