دلم می خواست

دلم می خواست
شبی که می رفتی
اتفاق ساده ای می افتاد

راه را گم می کردی
فاخته ای کوکو می کرد
و کلیدی زنگار گرفته
از آشیانه ی خالی درناها
به زمین می افتاد

باران می گرفت
بیدار می شدم
بیدارت می کردم
و ادامه ی این خواب را تو تعریف می کردی.
دیدگاه ها (۳)

اولین بار که گفتی نفسم!!.. یادت هست؟نفسم داشت تو را در دل خو...

هرچه پیش آمدهر اتفاقی افتادفراموش نکن که دوستت داشته امکه دو...

گاهی مثل باران باید بارید گاهی نرم وگاهی تند...وگاهی..خیس با...

دلم هوای زمستان با "تو" را دارد...وگرنه از شب یلدا؛ همیشه بی...

دوست داشتنت بهانه ایستتا در ایوان بنشینم،و قطره های باران را...

جیمین فیک زندگی پارت ۱۰۵#

کاش براتون مهم بودم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط