هنگامی دستم را دراز کردم

هنگامی دستم را دراز کردم
که دستی نبود
هنگامی لب به زمزمه گشودم
که مخاطبی نداشتم
و هنگامی تشنه ی آتش شدم
که در برابرم دریا بود
دیدگاه ها (۱)

یک نفر باید باشد،که دلتنگی هایت را از چشم هایت بخواند،یک نفر...

بعضی چیزها با عقل جور در نمی آیند مثل دوست نداشتن تو ..........

بعضی چیزها با عقل جور در نمی آیند مثل دوست نداشتن تو ..........

سکوت در اثر بستن دهان نیست؛در اثر باز کردن فکر است،هر چه فکر...

جیمین فیک زندگی پارت ۴۵#

NEW MAFIA

رمان بغلی من پارت ۶۶دیانا: از خواب بیدار شدم بدنم کوفته بود ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط